این روزها شهر کابل حال و هوایی دیگر دارد.
جادهها، پیادهروها، فروشگاهها و در مجموع شهر شلوغ است. جمعیت انبوه و سرگردان
از این طرف به آن طرف شهر در گشت و گذار اند. بیشترین افراد را بانوان، دخترخانمها،
جوانان و کودکان تشکیل میدهند. فرا رسیدن عید به شلوغی شهر افزوده است. دستفروشان
و کراچیوانها نیز در این میان کم نیستند. آنان توانستهاند که توازن جنسیتی را حفظ
کنند، ورنه شهر به سوی یکقطبی شدن در حال حرکت است.
بیشترین این جمعیت را میتوان در «کوته
سنگی»، «پلباغ عمومی»، دو طرف دریای کابل از شاه دوشمشیره به امتداد سرای شهزاده
و وزارت عدلیه دید. رنگارنگی لباسهای زنان به جذابیت این شلوغی میافزاید. عدهای
از آنان با چادریهای سیاه و عدهای دیگر در چادریهای سبزرنگ، که شباهت زیادی به
قفسهای «بودنه» دارند، دیده میشوند.
بانوان جوان و دخترخانمها که تازه چادری قفسمانند
و برقعهای خفه کننده را درهم شکستهاند، میخواهند نفس آزاد بکشند، که توسط اوباشان
و مردمآزاران شهر بهشدت آزار میبینند. هنوز سایهی هراس طالبان بر شانههای شان
حس میشود. طالبان در ظاهر رفتهاند؛ اما افکار طالبانی همچنان در شهر و پسکوچههای
شهر در گشت و گذار است.
فرا رسیدن عید سبب شده که پای اکثریت شهروندان
را به خیابان و شهر بکشاند. عدهای برای روزهای عید خرید میکنند. دستفروشان هم که
بخشی از این شهروندان اند، اجناس مورد نیاز روز عید را در گوشه و کنار جادهها به
فروش میرسانند. همه و همه در شلوغی شهر نقش بازی میکنند. اما در این میان استفادهجویان
و آزار دهندگان نیز بیتفاوت ننشستهاند. آنان بیش از هرزمانی دیگر، با استفاده از
این فرصت، دست به مردمآزاری میزنند.
خیابانآزاری پدیدهی نو و تنها منحصر به افغانستان
نیست. از آنجایی که جامعه سنتی و کاملا بسته است، باز شدن روزنهی امید برای حضور
زنان در عرصههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مشکلاتی را نیز به همراه دارند. در سایر
کشورها نیز از خیابانآزاری و آزار جنسی گزارشهایی به نشر میرسد؛ اما در افغانستان
این مشکل جدیتر است و به شدت قابل حس.
نهادها، انجمنها و اتحادیههای زنان بارها
به خاطر رسیدگی و رفع این مشکل دست به تظاهرات و راهپیماییهای مسالمتآمیز زدهاند؛
اما هنوز که هنوز است، نتوانستهاند راه حلی مناسب برای آن بیابند. خیابانآزاری پدیدهای
نیست که تنها جنبهی آزار و لذت را با خود داشته باشد، بلکه عقدههای جنسی سرکوفت زدهی
آندسته از جوانان است که از لحاظ مالی و فقر در تنگنا قرار دارند. آنان نمیتوانند
تشکیل خانواده بدهند. افزایش مصارف عروسیها و رسمهای ناپسند دیگر به این معضل افزوده
است. تا زمانی که راه حل برای سایر معضلات که به این پدیده تأثیر گذار اند، سنجیده
نشود، به یقین که نمیتوان برای آن راه حل قطعی ارائه کرد.
مجازات، دستگیری و محاکمهی خیابانآزاران
شاید به باور عدهای راه حل باشد؛ اما نمیتواند بساط این مشکل را به طور قطعی برچیند.
خانوادهها هم کمی از خواستهای شان پایین بیایند و مجریان قانون نیز جدیتر شوند.
درست است که پولیس و قانون دو پدیدهی کمک کننده برای امنیت زندگی شهروندان ساخته و
تربیه شدهاند؛ اما شهروندان نیز برای رفع و زدودن مشکلات، مسوولیت دارند.
گذر دیروزم در شهر، خیلی از مسایلی که تاهنوز
به این پیمانه ندیده بودم و باور نمیکردم را، برایم روشن ساخت؛ خیابانآزاری، سیلی
از گدایان و متکدیان رنگارنگ، فقر، تنگدستی و زندگی در تقلای زنده ماندن.
درگوشهای که نسبتا موقعیت بلندتر داشت، ایستاد
شده بودم؛ جلو فروشگاهی که لباسهای زنانه و کودکانه میفروخت. پیش روی مارکیت شلوغ
بود. انبوهی از آدمها به طرف بالا و پایین در حال حرکت بودند. مرد میان سال، کراچی
لباس و تکههای نسبتا ارزانبها را به پیش تیله میکرد. وی برای جذب مشتریاش صدا میزد
و اجناسش را تبلیغ مینمود. چندقدم همانطور به پیش رفت. دختران و بانوانی که از ظاهر
لباس آنها معلوم بود از طبقهی پایین جامعه اند، در اطراف کراچی وی جمع شدند و حلقه
زدند.
بگومگوها بر سر قیمت لباسها و تکههای رنگارنگ
شروع شده بود. همه جا شلوغ بود. زنان و مردان در این شلوغی به هم مالیده میشدند و
از کنار همدیگر میگذشتند. دختران و بانوانی که مصروف دیدن لباسها بودند، به طور
پنهانی توسط یکی از افراد خیابانآزار دست انداخته شده بود. بانوی میانسالی که آفتاب
صورتش را سوزانده بود، به یکباره رو گرداند و با مشت محکم به پشت مردی که در ظاهر
خود را بیگناه جلوه میداد، کوبید. صورت آن مرد گواهی بر رسوایی او میداد. خانمی
که دست انداخته شده بود، با کلمات سر و پا ریخته، چیزی در شأن آن مرد گفت، که کمتر
شنیده بودم. وی سر را پایین انداخت و خود را میان خیلی از آدمها گم کرد.
چند قدم پیشتر نرفته بودم که درگیری دیگری
را دیدم. همهی این آدمها روزهدار بودند. شاید هم روزه نداشتند؛ اما از آنجایی
که اکثریت مردم افغانستان خود را مسلمان میگویند، من میگویم روزهدار بودند. به هرصورت،
این درگیریها خاتمه یافت. من از بعضی از سوژهها عکس میگرفتم، تا باشد که خوراک فردای
روزنامه را با گزارش عیدی تهیه کنم.
سربازی با لباس منظم و اتو کرده در گوشهای
ایستاده بود. من هم آن طرفتر از او به بهانهی خرید، قیمت میوههای خشک، گلهای زینتی
و ظرفهای ناشکن و ملامین را میپرسیدم. سرباز با یک چرخش تند، سیلی محکم را به صورت
یک جوان حواله کرد. هرگز چنین سیلی را ندیده بودم. هرچند به خاطر دارم که یک نااستادم
با سیلی زدنش درمیان دانشآموزان معروف بود، ولی سیلی به این محکمی ندیده بودم. ضربت
این سیلی مرا به یاد همان اصطلاح «سیلی عسکری» انداخت. پی بردم که سیلی عسکری چه اندازه
وحشتناک و پرضربت است.
سرباز یخن جوان را جفت کرد و با سیلی دومی سمت
چپ صورتش را نشانه گرفت. با فشار محکم به عقب راند و لگد محکم دیگر را به باسن جوان
حواله کرد. همین که وی خواست چیزی بگوید، سرباز سیلی و لگد را برایش حواله میکرد.
عدهای از تماشاگران حس ترحم از خود بیرون داده بودند وعدهی دیگر هم میخندیدند
و سرباز را تشویق میکردند.
من هم طاقتم طاق شد و به سوی آنان رفتم. سرباز
یخن جوان را جفت کرد و به سوی محل بازرسی به پیش میبرد. فهمیدم که حوصلهای برای
پاسخگویی به پرسشهای من را ندارد. رهایش کردم. از تماشاگران پرسیدم که چه شد؟ دستفروشان
که اتفاق را دیده بودند، همه خندیدند. آنها گفتند که یکی از همان بدبختهایی بود که
به جزای خود رسید. فهمیدم که از همان جمعی بوده که چنددقیقه قبل، کمی بالاتر، یکی
از آنها را دیدم.
در ظرف چنددقیقه چنداتفاق اینطوری را در
همان محدودهی کوچک شهر متوجه شدم. این که در مجموع در سطح شهر چه میگذرد و روزانه
چندنفر از دست آنها آزار میبیند، من هم نمیدانم. این تنها در همین جا خلاصه نمیشود،
بلکه در هرکجا و هرفرصتی که برای آنان پیش آید، دست به اذیت وازار دخترخانمها میزنند.
بعضی از بانوان فورا عکسالعمل نشان میدهند؛ اما عدهای میدانند که در مقابل حماقت
و زشترفتاری آنها بلند کردن صدا، چیزی جز تمسخر و خندهی چند بیخاصیت نمیگردد،
نادیده گرفته و تیر شان را میآورند.
دستفروشان
خیلی از آدمها در سطح شهر کابل دستفروشی میکنند.
بسیاری از خانوادهها از طریق دستفروشی نان میخورند. حکومت هنوز که هنوز است نتوانسته
برای شهروندان شغل ایجاد کند. هرروز به صف دستفروشان، گدایان و معتادان افزوده میشود.
هرچند ظاهر این کار ساده به نظر میرسد؛ اما لقمهنانی که از این طریق به دست میآید،
کمتر از کوه کندن فرهاد نیست.
مأموران حکومتی، ترافیکها و پولیس با آنان
برخورد درست نمیکنند. هرچند که دستفروشان نیز در این میان بیتقصیر نیستند؛ اما مأموران
نیز برخوردهای زشت دارند. لت و کوب، پراکنده کردن اجناس و حرفهای رکیک از مواردی اند
که بارها از سوی آنان به کار برده میشوند.
دستفروشانی که بهسختی میتوانند نان شبانهروزی
شان را بیابند، آمدن عید را بازگشت به بیچارگی و گرسنگی شان میدانند. به باور آنان
روزهای عید تعطیلی است و آنان نمیتوانند کار کنند و نان اهل و عیال شان را بیابند.
آن دسته از افرادی که از وضعیت خوب اقتصادی برخوردار اند، عید را جشن میگیرند و به
سراغ دوستان و خانوادههای شان میروند؛ اما دستفروشان روزهای عید را سختترین روزهای
زندگی شان میپندارند.
احمد، کودک دوازده سالهای است که با فروش
خریطههای پلاستیک خانوادهاش را نان میدهد. هرچند وی تنها نانآور خانه نیست؛ اما
سن و سال وی تقاضا نمیکند که دستفروش باشد. مجبوریتها سبب شده که وی را از دستهی
کودکانی که در ناز و نعمت کودکی به سر میبرند، دور سازد. دو برادر دیگر وی نیز دستفروش
اند. مجموعهی درامد روزانهی وی، 80 افغانی است. وی میگوید، نه تنها که لباس نو
برای عید ندارد، بلکه روزهای عید وی را نگران کرده که چگونه میتواند برای خانواده
نان بیابد.
ولی، یک تن از دستفروشان دیگر شهر کابل است.
وی جعبهای از قلمهای قیمتی را پیش روی خود گذاشته و با دستگاه کوچکی که در دست
دارد، روی قلمها جملات عاشقانه، ابیات زیبای شاعران و اسامی مشتریان را آن حکاکی
میکند. هرچند وی از شش ماه بدینسو این شغل را آغاز کرده؛ اما از کارش راضی است.
در یکی از قلمهایش این بیت را نوشته است:
«گرچه این تحفه لایق احسان تو نیست
یادگاری است که از من به شما میماند»
پسر خوشتیپ و قدبلندی در کنار وی نشسته و
انتظار میکشد تا روی قلمی را که خریده است، حرف دلش را حکاکی کند. وی که از ذکر نامش
خودداری میکند، میگوید که دختری را دوست دارد و برای وی میخواهد قلم به یادگاری
بفرستد. او تنها کسی نیست که انتظار میکشد، بلکه چندین تن دیگر نیز در کنار ولی ایستادهاند.
گدایان بیگانه
در این اواخر گدایان و متکدیان رنگارنگ درسطح
شهر دیده میشوند. آنها گدایانی اند که از بیرون از مرزهای افغانستان آمدهاند. گدایان
حضور آنان را سبب فقر و فلاکت بیشتر خود شان میدانند. به گفتهی یکی از گدایان شهر
کابل، حضور آنان سبب شده است که کمکهای ناچیزی را که روزانه از عابران در سطح شهر
دریافت میکند، توسط آنان قاپیده شود.
عدهای در بارهی گدایان نوآمده در این شهر،
قصهها میبافند. عدهای معتقدند که دستهای از اینها گدایند و دستهی دیگر آنها
در چهرهی گدا، دست به فعالیتهای استخباراتی میزنند. مقامات مسوول هم در زمینه تاهنوز
واکنش نشان ندادهاند؛ اما هرروز سیلی از گداها به این جمع افزوده میشود
نوت:
نشر شده در روزنامه اطلاعات روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر