این نقاشی را شکیلا یکی از دانشآموزان نگارخانه معرفت
نقاشی کردهاست. نقاشی که در یک چشم برهم زدن، توجهام را به خود جلب کرد. از وقتی
که استاد نعیم جویباری مصروف چوکاتسازی این نقاشی بود تا به همین امروز شنبه نهم
سرطان که این اثر به نمایش گذاشته شده، چندین بار به سراغش رفتم و آن را تماشا
کردم. این نقاشی چیزی را در درون خود پنهان دارد که نمیدانم چیست، اما من را
ناخواسته به طرف خود جلب میکند. هرچند که دهها نقاشی زیبا از مناظر طبیعی تا
چهرهها، فرهنگ و رسوم مردمی نقاشی شده وبه نمایش گذاشته شدهاست، اما این یکی نسبت
به هر اثر نقاشی دیگر که به نمایش گذاشته شده، من را بیشتر جذب خود کرد.
در یک نگاهی کلی بسیاری از نکاتی مشترکی را میتوان بین
سرگذشت خود، مردم و تاریخی که در آن زیستهایم دریابیم، اما هیچ کدام از آنها
دلیل اصلی جذابیت آن شده نمیتواند، اما نگاهی معناداری این کودک نقاشی شده را نمیتوان
انکار کرد. میتوان در عقب این نگاه، تاریخ، درد وحتی جای خالی یک فرد تصمیمگیرنده
وتاثیرگذار را خواند ومعنا کرد؛ اما نمیتواند حرف آخر باشد.
تاریخ سراسر نکتههای ظریف را در خود دارد
که نمیتوان آن را نادیده گرفت، اما در این نقاشی هرچند که تصویر از یک کودک خورد
سال است، اما در آین نگاه عمیق ومعنادار میتوان زندگی پر فراز ونشیب تاریخ را
دریابیم. درحالیکه شاید این کودک هنوز هیچ چیزی از تاریخ، درد و محرومیت نمیداند.
هرچه هست یک نقاشی زیبا و جذاب است که هر بیننده میتواند
دریافت خاص خودرا داشته باشند، اما من با وجودی این مواردی که از آن یاد کردم،
هنوز به آن میاندیشم واین نکتهها را معنای اصلی جذابیت وگیرایی نمیپندارم. کلک
خیالانگیز و هنرافرین هنرمندان است که چنین یک تصویری خلق می کند وآدمها را به
طرف خود میکشاند و مجذوب میسازد.
در کناری این نقاشی، دهها اثر زیبا و جذابی دیگیر نیز به
نمایش گذاشته شده بود که یکی در میان دیگران برجسته تر به نظر میرسید. هرچند پیام
این نقاشی برجستهتر و واضحتر به نظر میرسد، اما نمیتوان از زیبایی و گیرایی آن
بکاهد. نقاشییی که حامل بار یک فاجعه و درنده خویی انسان است. انسانی که در یک
نیمه روزه، بدون تامل، انسانی دیگری را درید، بخون کشید و سرانجام آتشش زد و دودش
کرد و به هوا رفت.