۲۷ آبان ۱۳۹۶

به مناسبت روز جهانی دانشجو


وقتی در آزمون کانکور پذیرفته شدم، روستا را به قصد پایتخت ترک کردم. در روستا همه باهم آشنا بودند و احساس بیگانگی نداشتیم اما همین که به شهر آمدم همه چی تغییر کرد. اولین چیزی را که در برابر خود یافتم، شلوغی شهر، دست فروشان پر سروصدا و صدها نفری که بالا و پایین می‌روند، اما روستای ما کوچک و کم جمعیت بود. خاموشی و سکوت حکم‌فرما بود.
هنوز خستگی راه را حس می‌کردم، اما دغدغه سرپناه و اتاق هر لحظه افزوده می‌شد. تصمیم گرفتم که یکبار اطراف کوته سنگی را که عموما به دانشگاه نزدیک است، دور بزنم. دفاتر راهنمایی معاملات  اطراف کوته سنگی را دور ‌زدم، اما همین که می‌گفتم دانشجویم همه چی تغییر می‌کرد یا می‌گفتند اتاق نداریم ویا هم اگر داریم به دانشجویان نمی‌دهیم. برای چندین بار با اینگونه پاسخ‌ها مواجه شدم ولی واقعیت را نمی‌دانستم که چه چیزی سبب شده است که به دانشجویان اتاق نمی‌دهند.
کمی کم جرئت هم بودم واز طرف دیگر بچه روستا و یکباره آمدن به شهر و مواجه شدن با این تفاوت‌ها سبب می‌شد که چیزی نگویم وبه راهم ادامه دهم. تا اینکه درنزدیکی‌های  بین کوته سنگی و شاداب ظفر وارد یک دفتر دیگر راهنمایی معاملات شدم. پیر مردی پشت میز نشسته بود و پس از سلام و احوال پرسی دوباره پرسیدم که اتاق کرایی برای دانشجویان کار داشتم. پیر مرد یک نگاهی به من انداخت و کمی مکث کرد و گفت که آری اتاق یافتن برای دانشجویان بسیار دشوار است.
گیلاس چای در دست داشت وتعارفم کرد، تشکری کردم و گفتم که عجله دارم وباید مساله اتاق را حل کنم. پیر مرد دوباره تعارف کرد و گفت که لحظه‌ی بنشین واین گیلاس چای را هم بنوش که خسته به نظر می‌رسی، اما در خلال همین وقت کوتاه یک داستان را برایت می‌گویم.
گیلاس چای را گرفتم وروی چوکی بغل دستش نشستم. قصه را اینگونه شروع کرد که در سابق وقتی دانشجویان به دانشگاه‌ها راه می‌یافت، ما کابلی‌ها به دروازه دانشگاه می‌رفتیم واز دانشجویان که از اطراف می‌آمدند، تقاضا می‌کردیم که با ما برود، اتاق و خانه ما برایش می‌دهیم، اما در کنارش در فرصت‌های شبانه روزی خود، به فرزندان ما در درس و مشق شان کمک کند.
خوشبخت کسی بود که می‌توانست اعتماد و دل یک دانشجو را بدست می‌آورد و او را با خود به خانه می‌آورد، اما اکنون زمانه عضو شده‌است. همه چی تغییر کرده‌است. اخلاق جامعه تغییر کرده، ارزش‌ها نادیده گرفته می‌شود، اعتماد واحترام از بین رفته است. به همین لحاظ است که اکنون نه تنها خانواده‌ها این کار رانمی‌کنند، بلکه افرادی که وظیفه معاملات کرایه و خرید وفروش خانه را دارند نیز با جرئت نمی‌توانند خانه‌ها را به دانشجویان به کرایه بدهند.
اگر کسی هم این کار را می‌کند، باید تضمین نقدی و فردی از دانشجویان بگیرد تا فردا اگر مشکل و اتفاقی پیش آمد، بتواند آنان را شناسایی و مورد پی‌گیرد قرار بدهد. همین جا بود که به اصل مساله پی‌بردم. هنوز گیلاس چای در دستم بود و چای را که قورت دادم، در گلویم گیر کرد. کمی از آن در تی گلاس مانده بود، اما درجا گیلاس را روی میز گذاشتم واز آن پیر مرد تشکری کرده و دفترش را ترک کردم.