۲ مهر ۱۳۹۶

از کجا باید نوشت؛ شهر یا شهروند؟


شاید بارها از کابل و شهروندانش چیزی را خوانده، دیده و یاهم شنیده باشید. هر نگاهی کنجکاوانه‌ی می‌تواند سوژه‌ی برای نوشتن واندیشیدن باشد. هرچند که شهروندان عادی کابل با این وضعیت عادت کرده اند؛ اما افراد دور اندیش ومتجسس را  به حیرت وا می‌دارند. با وضعیت آشفته‌ی که این شهر دارد قلم ازبیان وتصویر آن احساس عاجزی می‌کند. اگر به یک‌باره نظر یکی از شهروندان را درباره وضعیت شهر جویا شوی، آنگاهست که باید ساعت‌ها بنشینی تا دردهای دل آن را بشنوی و از وضعیت آنان اگاهی یابی.
شاید واژه‌ها در بیان دردها و مشکلات آن‌ها نارسا باشد. یا هم واژه‌ی را نتوان یافت که همان حس واقعی شهروندان را از این وضعیت بر بتاباند. وقتی‌ می‌بینی که گدایان ومتکدیان صبح تا شام در گرمای سوزنده‌ی این شهر دست تملق به سوی هر رهگذری دراز می‌کنند و با دیدن وضع آشفته‌ی آن‌ها حس ترحم هرآدم برمی انگیزد و این‌جاست که زبان برای بیان این درد واحساس نمی‌یابی.
 تجمع‌ افراد کارگر و روزانه کار دراطراف چوک‌های کوته سنگی، پل‌سرخ و سینما پامیر با چهر‌ه‌های خاک‌آلود وسوخته درگرما تا داد و فریادهای دست‌فروشان وکراچی‌وان‌های که صبح تا غروب جز بهای لقمه نان خشک- آنهم با هزاران خون دل خوردن چیزی عایدش نمی‌شود، چی حسی می‌توان داشت؟
مسلم است که اینجا بیان واقعی این همه مشکلات و دشواری‌های زندگی کابل با هر زبانی ناممکن می‌گردد. وهر نوع بیان وتصویری از این وضعیت آشفته، متناقض و قاصر است. وقتی از کناری این‌دسته ازافراد بیکار عبور می‌کنی مبادا حرف از کار ونیاز به کارداشتن از زبانت بیرون بی‌پرد. آن‌گاهست که نه تنها به بیان وتفاهم با آن انبوه از بیکاران نمی‌رسی بلکه درمیان آن گروه ازبیکاران محو و ناپدید می‌شوی.
اسپندگران خورد سال وکفاشان دوره گرد بیش از هرنمایی دیگر چشمان رهگذران را به خود جلب می‌کنند. اگثریت آنان را کودکان خورد سال خیابانی و دانش اموزان مکتب تشکیل می‌دهد. قوطی‌های دست داشته اسپندگران با دودی باریک و ملایم که از دورن آن به هوا سر می‌کشد تصویری از دشواری زندگی را در این شهر حکایت می‌کند.
کفاشان دوره گرد با صندوقچه‌های کوچک چوبی وفلزی که در پشت دارند، در هرگوشه وکناری خیابان سرک می‌کشد. تجمعات افراد را دنبال می‌کنند و درپیاده روها وگوشه‌ها بیشتر فرصت را برای کفاشی مساعد می‌‌بیند. این تنها رنگ نیست که بر کفش رهگذران این شهربا دستان نحیف ونازک کفاشان خورد سال مالیده می‌شود بلکه بیرون دادن عقده‌های حقارت و بد روزگاریست که درهرتار و نخ از بورس‌های آنان بیرون داده می‌شود.
آنان با وجود که پیش‌تر ازهرکارگری دیگر درشهر و محل کار هر روزش حاضر می‌شوند؛ اما برعکس با مزد ناچیز وشکم گرسنه دوباره به خانه بر می‌گردند. ناوقت‌های شب که دیگر جاده‌ها خالی وشهر در خلوت سرد وخاموش به سر می‌برد به خانه برمی گردند. زاری و التماس‌ ترحم برانگیز آن‌ها بیش ازهمه، افراد را درخود درگیر می‌سازد.
گدایان و متکدیان گروهی‌ای که هویت شان معلوم نیست در ازدحام و رنگارنگی این شهر افزوده است. هرچند که حکومت در زمینه‌ی اشتغال زایی وفراهم نمودن کار برای شهروندان اقدامات لازم را انجام نداده؛ اما باز بودن دروازه‌ی شهر به روی هر رهگذری شناخته وناشناخته سبب شده است که حتی فرصت‌های گدایی را نیز از گدایان این شهر بی قاپد.
بدتر ازهمه این که وضعیت شهرچنان آلوده وکثیف است که عبور ازمحلات پرتجمع و پرازدحام بوهای متعفنش را به هوا می‌پراکند که نفس را قفسه‌ی سینه بند می‌آورد. عدم رعایت دست فروشان، کراچی‌وان‌ها و رهگذران دیگر بدتر ازهمه‌ این‌که تشناب‌ها به اندازه‌ی کافی درسطح شهر وجود ندارد.
 عده‌ی از رهگذران که دیگر حیا را زیر پاگذاشته واز شرم هم خبری نیست، درگوشه وکناری جاده‌ها با وجودی تجمع افراد گسترده در اطرافش دست به بند ازار وشلوار برده آلت تناسلی اش را در انزاری عمومی در آورده و ادار می‌کند. این نهایت بی اهمیت جلوه دادن فضای زندگی جمعی شهروندان را به نمایش می‌گذارد. بعداز چند ساعتی، دوباره همین ادرار عالی جناب خشک شده وبا بادی تندی که از آنسوی شهر می‌وزد درهوا بلند شده و هم شهری دیگرش با خیال راحت آن را تنفس می‌کند.
امروز با عبور ازمحله‌ی پل باغ عمومی و بالا شدن در پل‌هوای که جاده‌ی سرینا را با جاده‌ی کناری وزارت مخابرات وصل می‌کند، جوان کاکه در بلندی این پل‌هوایی دست به بند آزار برده و ادرارش را با شاشیدن برفراز پل‌هوای برفرق دیگران پاشاند. از آن‌جایکه فهمیدم پای منطق درمیان نیست، ازعکاسی اش نیز ابا ورزیدم،  مبادا با دیدن عکس گرفتنم دوربین عکاسی را نیز به آنش بکشد.
چندسال قبل نوشته‌ی از داکترفاطمه روشن را دررابطه به همین موضوع نوشته بود، خواندم. وقتی به اخر رسیدم فکر می‌کردم که نویسنده‌ی این متن در بیان حقایق کمی لغو نموده و از اضافه روی نموده است؛ اما وقتی خودم چشم دیدهایم را از سطح شهر دیدم، متوجه شدم نه تنها که اضافه روی ننموده است بلکه بسیاری ازحقایق نیز از دیدی نویسنده پنهان مانده است.

نوت: قبلا در روزنامه اطلاعات روز به نشر رسیده است.

هیچ نظری موجود نیست: