۲۹ خرداد ۱۳۹۷

بامیان متفاوت‌تر از روایات وشنیدگی‌ها-قسمت پنجم


روز دوم سفرم به بامیان که برابر بود با روز اول عید سعید فطر همچنان در مرکز بامیان بودیم. انیس به اسد که تاکسی داشت، تماس گرفت واز وی خواست تا ما را به بند امیر ببرد. ساعت شش ونیم صبح اسد به سرای پامیر رسید. وسایل خودرا به موتر جابجا کردیم وراهی بند امیر شدیم. همین که از شهر خارج شدیم، اسد تمام قریه‌ها و دره‌های که فراروی ما قرار داشت، معرفی می‌کرد.
از قریه ملاغلام گذشتیم و همینطور در ادامه دره شیدان به پیش می‌رفتیم. نا رسیده به دو راهی شیدان و سیغان، در سمت چپ دره زیارتی بود در بغل دستی تپه وپاینتر از آن در کنار رودی که جاری بود، چشمه‌های آب گرم بود. باشندگان محل می‌گفتند این چشمه‌های آب گرم است، اما من آب آن چشمه‌‌ها را آنچنان گرم نیافتم. به نظرم آبش عادی به نظر می‌رسد، اما در تناسب به آب جاری در دره گرمتر به نظر می‌رسید. بالاتر از اینجا به دروازه دیگری رسیدیم. آنجا دوراهی قرار داشت که یکی بطرف دره سیغان می‌رفت ودیگری به سمت شیدان. سیغان یکی از ولسوالی‌ها بامیان است که با مرکز فاصله زیاد دارد، اما شیدان را جزء مرکز بامیان معرفی می‌کرد.

شیدان یکی از ساحات بسیار زیبا و چمن‌زار بامیان است. از این ساحه دو نفر به نمایندگی از مردم بامیان در شورای ملی است. با واردشدن در منطقه شیدان یکباره چمنزار وسیع در برابر ما نمایان می‌شود که بسیار وسیع، سرسبز و در عین حال  جذاب است. یک قلعه کهنه وتاریخی در سمت چپ جاده عمومی قرار دارد که از هر دو راننده که ما را به سمت بند امیر برد و آورد، اسمش را پرسیدیم، اما نمی‌دانستند.
در این منطقه یک ساحه چهار دیواری شده‌است که تعدادی زیادی از مقبره‌ها در داخل آن جا دارد. اسد این مقبره ها را مربوط به آندسته از افراد می‌دانست که توسط طالبان یکباره رگبار شده که بیش از سی تن می‌باشند، اما راننده دیگری که ما را از بند امیر به سمت مرکز بامیان می‌آورد می گفت که این مقبره کسانیست که توسط خلقی‌ها و پرچمی‌ها به گلوله بسته شده‌‍‌‌اند. وی نیز تعداد کشته شده‌ها را بیش از سی تن می‌گفت.
از شیدان که عبور کنیم در ساحه شیبرتو می‌رسیم. شیبرتو دارای تپه‌های سرسبز وساحه وسیع است. در میان دو تپه که موازی به هم قرار گرفته، میدان وسیع است که بعضی از خانه های مسکونی در حاشیه‌های آن قرار دارد. قرار بود که میدان هوایی بامیان دراین ساحه ساخته شود؛ اما به دلایل نا معلومی به مرکز بامیان که دارای ساحه محدود وبسته می‌باشد ساخته شد. در زمان حکومت دوکتور نجیب نیز برنامه ساخت میدان هوایی درهمینجا به تصویب رسیده بود، اما حکومتش دوام نیاورد وبا برنامه‌هایش به دست طالبان افتاد وسرانجام در میدان فواره آب حلقه‌آویز شد. اکنون میدان هوایی بامیان ساحه کوچکی است که طیاره‌های بزرگ نمی‌تواند در آن فرود بیاید، درحالیکه در شیبرتو می‌توانست همانند میدان هوایی کابل یک میدان بزرگ ساخته شود. ساحه که قرار بود در آن میدان هوایی ساخته شود، اطرافش دیوارهای سیمی گرفته شده واز ساخت و ساز و غصب آن توسط باشندگان محل ممانعت صورت می‌گیرد.
با عبور از شیبرتو به قرغینه‌تو می‌رسیم. جای که لبنیات آن شهره همه افغانستان است. قروت، چکه، ماست، دوغ و قیماق آن برای هر فردی که از بامیان به سمت بند امیر می‌رود وسری به این بازار کوچک می‌زند، آشنا است. مشتری فراوان دارد. قیمت لبنیات آن نسبت به سایر ساحات بیشتر است و خریداران بیشتر هم دارد.
از این ساحه که عبور کنیم و به پیش برویم، به طرف یکاولنگ و بندامیر نزدیک می‌شویم. ناگفته نماند که جاده یکاولنگ وپنجاب و همینطور مسیر دایکندی از اینجا می‌رود.. این جاده توسط کشور کوریا ساخته شده که در ذات خود بی‌نظیر است. هرچند که شرکت برنده در این دواطلبی تاوان سنگینی کرده بود، اما کشور کوریا به آن شرکت کوریایی توصیه می‌کند که هزینه های تاوان شما را کشور می‌پردازد، اما نباید کار را نیمه تمام گذاشته ورها کنید؛ زیرا این کار به  آبرو وحیثیت کشور تمام می‌شود.کشورهای که به هویت، اعتبار و عزت خود وشهروندانش می‌اندیشند اینگونه از شرکت‌ها و کمپنی‌هایش حمایت ودفاع می‌کند.

بامیان متفاوت‌تر از روایات وشنیدگی‌ها-قسمت چهارم

شهمامه وصلصل دو نام آشنا و معروفیست که شاید کمتر کسی باشد که این نام‌ها را نشنیده باشد. دو پیکره بزرگ در دل کوهی در بامیان که یکی شکل مرد ودیگری شکل زن را دارد. شهمامه سی وپنج متر ارتفاع دارد و صلصال به پنجاه وسه متر می‌رسد. این دوپیکره عظیم الجثه که شاهکار هنر بودایی‌هاست، توسط کندن کاری و تراش کاری در دل کوه‌ها خلق شده‌است.
گروه طالبان با تسلط بر بامیان در سال 2001 این مجسمه‌های را به توپ و تانک بستند و آن را منفجر کردند. سربازی که مسوول حفاظت از این میراث فرهنگی وتاریخی است، میگفت که شش عدد ماین را در پیکره بودا به شکل بسیار دقیق و مهندسی شده جابجا کرده بودند که پس از انفجار آنها، بودا فرو ریخت وهمچنان توپ‌های را که به سمت بودا شلیک کردند، این شاهکار را کاملا مهندم ساختند.
اکنون از بودا تنها همان حفره‌ی که در دل کوه قرار دارد، باقی مانده وتمام هست وبودش فرو ریخته است. سازمان جهانی یونسکو تلاشی زیادی را به خرچ داد تا این مجسمه‌ها را بازسازی کنند، اما تاکنون به دلایلی موفق به این کار نشده‌است. بی‌میلی حکومت افغانستان وهمچنان مشکلات تخنیکی وشبیه سازی به شکل اول آن از این موارد گفته می‌شود. شهمامه به ارتفاع یک ونیم الا دو متر توسط خشت پخته از قسمت پا‌ها تعمیر شده‌است، اما از آنجایکه این بازسازی با اصل آن تفاوت‌های جدی دارد، روند کار و تعمیر آن متوقف شده‌است.
در سال‌های 1392 و 93 که مصروف کارهای روزنامه نگاری بودم، باری در جمع از خبرنگار در هوتل انترکانتینینتال در سالون بامیان آن هوتل نشسته بودیم وصحبت از بامیان ومجسمه‌های بودا شد. یکی از خبرنگاران را که دقیقا بخاطر ندارم اسمش چی بود، سر صحبت را باز کرد. او می‌گفت که طالبان تلاش داشتند که این کوه را انفجار و بودا را از بنیه بر کنند، اما موفق نمیشدند. مهندسی را که خانه‌اش در کابل است پیدا می کند و با مشوره او، بمب‌ها را در نقاط مختلف جاسازی و بشکل شبکه‌ای بمب‌ها را به همدیگر وصل می کنند که در انفجار باهمی آنها بودا از هم می‌پاشند و فرو می‌ریزد.
اکنون این سرمایه‌های بزرگ فرهنگی جهان بشریت در حال نابودیست. با گذشت هر روز میزان آسیب پذیری آنان بیشتر می‌شود، زیرا پس از انفجار بسیاری از ساحات بودا درز برداشته وحتی به گفته مسوولان محافظتی آن، سنگ‌ریزه‌ها و خاک‌ریزه‌های نیز جریان دارد. کوهی که بودا در آن موقعیت دارد، در اثر بارندگی وسیلاب هر روز بیشتر از گذشته تخریب می‌شود وسنگریزه‌های آن فرو می‌ریزد و خط ودرزی را در سیمای آن کوه بوجود می‌آورد.
عکس از برگه کاوه آیریک
در قسمت میدان پیش روی بودا، خاک وسنگریزه‌های که از اثر سیل و بارندگی پایین آمده، است به وضوح دیده می‌شود. این خود تهدیدی است برای بودا که برای حفظ ونگهداری آن باید فکری شود که متاسفانه دراین زمینه کارهای انچنانی صورت نگرفته است. برعلاوه، جاده عمومی که از پیش روی بودا می‌گذرد، خود تاثیرگزار است وگرد وخاک که از عبور ومرور موترها بلند می‌شود، بر این پیکره‌ها بی‌تاثیر نیست. دولت برای حفاظت از این شاهکار تاریخی بشر یا این جاده را هرچه زودتر پخته کاری کند و یا هم آن را مسدود کرده تا دیگر بیش از این آسیب متوجه بودا نشود.
در قدیم بازار بامیان در همین میدانی بوده است، اما پسانترها این بازار تخریب وساحه جزء ساحات حفاظت شده بودا می‌گردد. معماری این بازار تخریب شده خیلی نزدیک وهمخوانی با معماری قدیم وقلعه‌های باقی مانده بامیان دارد، اما بازار وشهرکنونی بامیان در یک سردرگمی وبی‌‌هویتی کامل به سر می‌برد.
.... ادامه دارد.

۲۸ خرداد ۱۳۹۷

بامیان متفاوت‌تر از روایات وشنیدگی‌ها-قسمت سوم


ساعت هفت ونیم صبح به بامیان رسیدیم. انیس از دوستانش خواست تا هوتل مناسبی را معرفی کند که چند شبی را که در بامیان هستیم، آنجا سپری کنیم. پس از گفت و گوهای زیاد سرانجام به هوتلی بر فراز تپه‌ی که بر شهر مسلط ودر برابر دیدگان بودا قرار داشت، اقامت گزیدیم. اسمش را گرزندوی می‌گفتند، درحالیکه این نام با بامیان بیگانه وغریب به نظر می‌رسید.
یکی دوساعت ماندیم، اما به دلیل اینکه از شهر فاصله داشت و هرلحظه‌ چیزی کار می‌شد، مجبورا به شهر بر می‌گشتیم ودوباره از آنجا به مرکز شهر کوچیدیم ودر هوتلی که تازه تعمیرش ساخته شده بود، اقامت گزیدیم. نامش را نصیب گذاشته بود، اما نصیب ما اتاقی شد که نسبتا بزرگ، تمیز و دارای حمام بود. راننده تاکسی که با انیس کمی آشنایی داشت، به صاحب هوتل توصیه کرد و کمی تخفیف گرفت.
عکاس: اسحق انیس
همین که صبحانه را خوردیم از هوتل بیرون زدیم. پیاده به سمت بوداه راه افتادیم. چوک الکین راکه در تصویر دیده بودم، دور زدیم و در امتداد جاده بودا به پیش رفتیم. در نیمه راه بخاطر اینکه راه را کوتاه‌تر کرده باشیم، از باریک راه وسط کشت و زراعت که اگثریت مطلقش کچالو بود، به سمت بودا راه افتادیم.
هنوز خیلی به بودا نزدیک نشده بودیم که ابولحسن زنگ زد. او که خود باشنده دره سادات ولایت بامیان است، روزگاری را در کابل در دروان دانشجویی باهم بودیم. چند سالی را یکجا بودیم وپس از احوال پرسی و تعارف، دعوتم کرد که به خانه ایشان برویم، آما از آنجایکه این اولین سفرم به بامیان بود، هر لحظه مشتاق دیدن بودا وساحات تاریخی دیگر بودم. از ایشان تشکری کرده و وعده دیدار را به روزهای بعد وزمان دیگر واگذار کردم.
انیس راه افتاد که از محل فروش تکت، تکت بخرد تا اجازه ورود به حریم بودا را پیدا کنیم، اما از بخت بد همه ادارات به خاطر فرا رسیدن عید تعطیل شده بود واجازه ما را به حریم بودا ندادند. سربازی که مهربان، خوش‌‎برخورد بود، تمام قوانین و مقررات را تشریح کرد، اما علاوه کرد که ممکن فرد مسوول یکی دوروز بعد از یکولنگ بر گردد وکلیدی دروازه‌ها را بیاورد. خلاصه موفق نشدیم که وارد محوطه صلصال شویم وهمینطور بر می‌گشتیم که جعفر رحیمی زنگ زد.
جعفر تلاش زیادی به خرچ داد تا راه‌حل پیدا کند، اما از آنجایکه کلید نبود، تلاش‌هایش آنچنان کارساز نشد. سرانجام جاده خاکی پیش صلصال را به سمت شهمامه ادامه دادیم. یکی دو مقبره تاریخی در کنار این جاده دیده می‌شد که از آن ها نیز دیدن کردیم. مقبره‌های بزرگ با طول چندمتر و ساختمان گنبد مانند. ظاهرا نشان می‌داد که از مقبره‌های تاریخی وقدیم است، اما در بعضی ساحات نزدیک واطراف آن بعضی کندن کاری‌ها نیز صورت گرفته بود.
عکس از جلیل صالحی
قبر سیدعلی یخ سوز نیز کمی پیشتر از آنجا بود. بعضی‌ها به زیارتش آمده بودند ومردی در آن میان تارها را به عنوان بند وتاوبند می‌گرفت ودم ودرود می‌کرد وبه زایرین تعارف می‌کرد. پیر مردی لاغر اندام و قلندر مآبی بود که ظاهرا نشان می‌داد از خدمت به سید به نان و نوای می‌رسد. بعضی از زایرین از روی ترحم وصدقات به ایشان مقدار پولی را کمک می‌کرد. همینطور جاده را ادامه دادیم و سرانجام در برابر شهمامه رسیدیم.
از میان زمین‌های زراعتی که راه باریکی به سمت بودا بود، به پیش می‌رفتیم که یک خانم بامیانی بر سر راه مان پیدا شد. او ضمن خوش‌آمدید گویی وانسانیت ما را به سایه‌ی درختی که در نزدیکی زمین‌هایش بود، تعارف کرد. از زندگی ودشواری‌هایش در بامیان می‌گفت. از خاطراتش که چگونه طالبان بودا را انفجار دارد و خانه و کاشانه‌اش ویران شد. وقت کم بود، اما گفتنی‌ها زیاد که متاسفانه نتوانستیم تا اخر صحبت‌هایش را بشنویم.
شهمامه را غریب‌ یافتیم. بازدیدکنندگان بدون اینکه متوجه باشند در چه مکان و موقعیت قرار دارند، زباله‌ها را در گوشه و کنار این ساحه تاریخی می‌اندازند. زباله‌ها به شکل پراکنده در این مسیر دیده می‌شد، اما هرانچه در امتداد جاده شهمامه متوجه شدیم، کندن کاری‌ها بود. کندن کاری‌هایکه معلوم نیست توسط چی کسانی صورت گرفته است، اما از لحاظ موقعیتش معلوم بود که در پی شکار آثار باستانی بوده‌است.
شهامه را از نزدیک دیدیم، اما از آنجایکه تحویلدار کلید را با خود برده بود، نتوانستیم بالا برویم واز آن بالاها از چشم شهمامه به بامیان نگاهی بیندازیم. با قرار گرفتن در برابر شهمامه وصلصل می‌توان به بخش کوچک از عظمت وشکوه این تمدن بزرگ پی برد. تراشیدن کوه وساخت چنین یک مجسمه‌‌های واقعا شاهکار وشگفت‌انگیز است.
طالبان با انفجار دادن این شاهکار بی‌نظیر نه تنها که ضربه سنگین و جبران ناپذیری را به پیکره بودا وارد کرد، بلکه روحیه مدنیت‌ستیزی خودرا نیز به نمایش گذاشت. دوست دارم که چند نکته را در مورد بودا ونحوه انفجار آن ومهندسی که آن را انفجار داده است، بطور جداگانه بنویسم.
... ادامه دارد




بامیان متفاوت‌تر از روایات وشنیدگی‌ها-قسمت دوم


همین که کوتل اونی را پشت سر گذراندیم، طبیعت  تغییر کرد وزیباتر به نظر می‌رسید. هرچند دیگر از آن درختان انبوه سرچشمه وجلریز خبری نبود، اما تپه‌های هموار و نیمه سبز  آن زیبایی‌های خاص خودرا داشت. بر بلندی کوهی که در سمت چپ سرک قرار داشت، برف توانسته بود که ساحات وسیع آن را بی‌پوشاند.
گله‌های گوسفند بر فراز تپه‌ها دیده می‌شد. وقتی از کوتل عبور کردیم، در چند ساحه تپه‌ها برش شده بود و سرک از میان آن‌ها می‌گذشت وبرفراز سرک جوی‌های آب توسط نل‌های بزرگ از اینطرف به آنطرف کشیده شده بود. کمی پیشتر که رفتیم، رودی باریک آب جاری بود که راننده از آن به عنوان سرچشمه هیرمند یاد می‌کرد. آب زلال خم وپیچ تپه‌ها را می‌پیمود و از منطقه سیاه سنگ به طرف بهسود جریان پیدا می‌کرد. راه بامیان از همین ساحه جدا می‌شد وبه سمت شیبر ادامه پیدا می‌کرد.
جاده باریک از میان تپه‌ها وخم وپیچ‌های که داشت همانند ماری می‌ماند که کچ وپیج دارد راه می‌رود. تا نزدیکی‌های شیبر و اینطرف کوتل به سمت بهسود واونی، راه زیبا و قشنگ بود، اما همین که برفراز تپه شیبر رسیدیم، سرک شکسته و پاره بود. راننده می‌گفت که یک شرکت ایرانی این بخش‌ها را پخته کاری کرده و مسوولیت ساخت وسازش را به عهده دارد.
جاده‌ی بامیان_کابل که از چندسال بدینسو زیرکار است، هنوز به این حساب تکمیل نشده‌است. هنوز ماشین‌الات برای ترمیم وساخت این جاده حضور داشت وساحاتی شکسته وپریده را دوباره ترمیم می‌کرد. لایه‌ی قیر وموادی را که روی سرک می‌ریخت بسیار نازک بود که این امر سبب می‌شود تا این جاده زود زود خراب شود.
از فراز کوتل که به سمت پایین می‌رفتیم، بر فراز قله سنگی یک باروی از برچ را دیدم که باقی مانده بود و متباقی‌اش تخریب شده‌بود. این برچ با در نظرداشت موقعیتش بیشتر به یک برچ نگهبانی ودیدبانی می‌ماند که پایین‌تر از آنجا دره‌ی کالو شروع می‌شود که هزاره‌های اسماعیلیه در آن بود وباش دارند. در قسمت پایانی کوتل قلعه‌های ودیوارهای کهنه تاریخی هنوز پا برجاست که بیشتر به کاروانسرا‌های تجارتی می‌ماند. دیوارهای ضخیم و بلند با ساخت ومعماری منحصر به خودش که شاید از همان دوران تجارتی جاده ابریشم باقی مانده باشد.
وقتی از این قریه به طرف پایین دره به پیش برویم، شیب دره بیشتر وعرض دره‌ تنگ‌تر می‌شود. هنوز به دروازه ورودی شهر بامیان نمی‌رسیم که شهر ضحاک و ساحات تاریخی دیگری در سمت چپ رودی جاری نمایان می‌شود. رنگ تیره وسرخ رنگ مغاره‌ها و قلعه‌های تخریب شده بیشتر جلب توجه می‌کند.

ضحاک ماردوش که خود تاریخ و حکایاتی دارد که حتمن آن را در شاهنامه فردوشی و روایاتی شفاهی که بین مردم وجود دارد، شنیده‌اید، اما آنچه دراین میان قابل یادآوری وذکر است که شهرک ضحاک یکی از ساحات تاریخی و زیبای بامیان است. این شهرک تاریخی در موفقیت بلندی قرار دارد که سه دره باهم یکجا شده و رودهای جاری آن در امتداد دره به سوی غوربند ادامه پیدا می کند. آبی که از سوی مرکز بامیان ودره کالو می‌آید، در اینجا یکجا شده و به سمت پایینی که سرانجام به غوربند می‌انجامد، جریان پیدا می‌کند.
همین که از پل عبور کنیم، کمی بالاتر دروازه ورودی بامیان موقعیت دارد. نیروهای امنیتی تمام مسافران و موترها را با دقت تمام بازرسی می‌کنند وبعد اجازه ورود می‌دهد. از همین ساحه به طرف بامیان هر قدر پیش برویم، به همان اندازه ساخت وبافت کوه‌ها، مغاره‌ها و نمایی کلی آن تغییر کرده وزبباتر می‌شود.
... ادامه دارد



۲۷ خرداد ۱۳۹۷

بامیان متفاوت‌تر از روایات وشنیدگی‌ها-قسمت اول

سال‌ها پیش تصمیم داشتم که از بامیان دیدن کنم و هرانچه در یاداشت‌ها و کتاب‌های رسمی خوانده‌ام را ببینم، اما هر سال یک اتفاقی پیش می‌آمد و مانع سفرم می‌شد. سال هشت ونه تصمیم داشتم که در گروهی از محقیقن که راجع به مهاجرت هزاره‌ها به غرب و بالخصوص استرالیا تحقیقاتی ساحوی را آغاز کرده بودند، به بامیان سفر کنم، اما بازهم من را عضوی گروهی معرفی کردند که باید به جاغوری می‌رفتم.
در سه سال اخیر برنامه ریزی کردم که سال اولش همراه شد با برنامه نامزدی‌ام و مواجه شدن با کسر بودجه وسال دوم برابر شد با عروسی برادرزنم و امسال هم که برنامه ریزی کردم، پسرم مهراد خورد سال و کوچک بود و هردم نگران می‌شدم که اگر سفر نکنم باز به سالهای بعد می‌ماند و اگر سفر کنم، مهراد مبادا اذیت و دچار مشکل شود.
سرانجام برنامه‌‌ریزی کردم که روزهای تعطیلات عید سعید فطر را به بامیان برویم.  انیس، مادر زنم و خانمم و مهراد عزیز ساعت سه شب کابل را به قصد بامیان ترک کردیم. هنوز هوا خیلی روشن نشده بود که از دروازه کابل خارج شدیم و به سوی میدان شهر می‌رفتیم. از دروازه میدان شهر که وارد شدیم، راننده موتر را در تانک تیل کنار زد و پس از تیل گرفتن، مشوره کرد که هوا روشن شود و هنوز وقت است. کمی انتظار کشیدیم چند موتر دیگر نیز آمد ودوباره راه افتادیم. از دروازه خروجی میدان که عبور کردیم، باز راننده گفت که کمی زود است وباید صبر کنیم؛ زیرا کمی بالاتر ازاین ساحه عموما دزدان صبح وقت سر جاده ایستاده می‌شوند و اموال مردم را به سرقت می‌برند.
هرچند که همواره سفر در جاده‌های کابل-قندهار و همینطور غزنی-کابل ویا هم کابل- هرات را تجربه کرده بودم، اما از انجایکه این مسیر برایم تازه بود، کمی نگران بودم. موتر دیگری که به دنبال ما می‌آمد، نزدیک شد وباهم راه افتادیم. چند پوسته امنیتی را که برفراز تپه‌ها بود، عبور کردیم که پرچم‌های گروه طالبان بر فراز تپه‌ها نمایان شد. آنجا بود که از راننده پرسیدم که اینجا دقیقا کجاست؟
راننده که خود از باشندگان ولایت بامیان بود، از سفر هر روزش از این مسیر می‌گفت واز گشت و گذار آزادانه طالبان. همچنان علاوه کرد که در چند روز گذشته طالبان چندین عملیاتی را بالای پوسته های نیروهای امنیتی انجام داده وآن پوسته‌ی را که در آن بلندی، بالاتر از قریه‌است را می‌بینی، نشانم داد که بدست طالبان سقوط کرده بود. بر در ورودی پوسته پرچم طالبان بود. هرچند فاصله پوسته‌ها آنقدر هم دورتر از همدیگر نبودند و در تیر رس همدیگر قرار داشتند، اما بازهم طالبان موفق شده بودند که پوسته را سقوط دهد و پرچمش را بر رسم پیروزی بر فراز آن پوسته برافرازد.
دره میدان تنگ و مملو از درخت است. همه جا سبزده ودرخت است وهرگونه تردد و گشت و گذار از میان آن انبوه از درختان به راحتی و آسانی ممکن است. به همان لحاظ است که طالبان حضور فعال و گسترده دارند واز جانب دیگر، نیروهای امنیتی هیچگونه تسلط وکنترولی براوضاع منطقه ندارند. از میان آن همه پوسته فقط یک سرباز را در نزدیکی بازار جلریز دیدیم که بیرون آمده بود و اوضاع را نظاره می‌کرد. راننده می‌گفت که نیروهای امنیتی در این ساحه تحت فشار شدید قرار دارند وکمتر فرصت برایش پیش می‌آید که بیرون بیایند و حتی اکمالات آنان بعضا با تاخیر مواجه می‌شود واز طریق کاروان‌های بزرگ نظامی صورت می‌گیرد. از جلریز و فعالیت گسترده طالبان شنیده بودم و اما اینگونه حضور پر رنگ و پرچم‌هایش را بر فراز تپه‌ها خانه‌های مسکونی وپوسته‌های امنیتی کمتر شنیده بودم.
در برگشت از بامیان این ساحه متفاوت‌تر از قبل بود. طالبان به شکل گسترده در جاده‌ها، بازارک‌ها وفاصله‌های چند قدمی پوسته گشت و گذار داشتند. از آنجایکه روز سوم عید بود و آتش بس از سوی هر دو گروه اعلان شده بود، گشت وگذار آزادانه تر بود.
همین که از دروازه وردی میدان شهر دوباره به سمت کابل می‌آمدیم، در اطراف چوک میدان و جاده‌های عمومی آن، طالبان مانور گسترده داشتند و ترانه‌های منحصر به این گروه را نشر می‌گردند و بالا و پایین می‌گشتند واز همه جا وهمه کس عکس می‌گیرفتند وفلمبرداری می‌کردند. نگرانی را در همه جا می‌دیدیم و در همه کسی وحتی نیروهای امنیتی که به شکل گسترده ووسیع به دروزاه تجمع کرده بودند و رفت و روز موترها را زیر نظرداشتند، در حالیکه دیگر نیاز به بررسی ونظارت نبود ودشمن در اطرافشان شماتت می‌کردند.
.... ادامه دارد