۱۲ آذر ۱۳۹۷

گفتگو با ابوطالب مظفری، شاعر ونویسنده سرشناس افغانستان


آسیاتایمز: ابوطالب مظفری به عنوان شاعر شناخته شده، اولین الهام شعری‌اش را درکجا وچگونه دریافت کرد؟
ابوطالب مظفری: اولین بار در سال  1364 ه.ش بود که اولین شعر را سرودم. سرودن اولین پارچه شعر همراه بود با یک مناظره‌. با برادرام یکجا دیوان شهید بلخی را می خواندم و برادرام از من پرسید که شما می‌توانید مثل شهید بلخی شعر بگویید؟ من هم جواب دادم بلی. شب شعری را شبیه به سروده‌های شهید بلخی سرودم و برای برادرام خواندم. هرچند این شعر وزن وقافیه داشت، اما سایر جنبه‌ها وعناصری شعری را با خود نداشت. این اولین شعری بود که سرودم. در آن زمان انسان شاعر برایم مثل یک موجود رویایی و خارق‌القاده بود. تصور می‌کردم شاعران باید درحد مولانا، فردوسی وحافظ باید باشد تا شاعرشد. با تصوراینگونه‌ی از انسان شاعر، شعرگفتن و شاعرشدن به قله‌ی می‌مانیست که اصلا نمی‌شود به سویش نگاه کرد تا چی رسد که آن را فتح کرد. با همان سروده‌ی اول و تشویق برادرام کم کم حس کردم که می‌توان شعر گفت. از شعرهای که می‌سرودم هیچ‌گاه راضی نبودم؛ زیرا کارم تقلیدی ودر عین حال از زبان کهنه برخورد بود.  تا اینکه یک اتفاق افتاد واین وضع را تغییر داد. در یک تکه‌ی از روزنامه بیتی را از شاعرمعاصر بنام علی معلم دامغانی خواندم که در رابطه به دوکتورعلی شریعتی سروده بود:
گزین شدند وسوار گزیده را کشتند
سیه بپوش برادر سپیده را کشتند
این شعر من را جذب خود کرد و حس کردم که اگر آدم شعر بسراید در زمان معاصر باید یک زبان و تصویراینگونه‌ی داشته باشد. چون در ذهنیت‌ام بود که با زبان مولانا وحافظ دیگر نمی‌شود شعر گفت. آنها در حد کمال آن شیوه و زبان را تجربه کرده‌‍‌اند و همین شعر سبب شد که به دنبال شاعر آن راه بی‌افتم و کتابش را پیدا کنم. گفته می‌توانم که قفل زبان من با خواندن شعرهای علی معلم باز شد و روزنه‌ی جدیدی را برویم گشود. یک سال بعداز آن اتفاق مثنوی سرودم بنام"سوگنامه بلخ" که با تاثیرپذیری از کارهای علی معلم می‌باشد. این تاثیرات را می‌شود از لحاظ ساختار زبانی ، صورخیال و قالب مشاهده نمود.  در حقیقت اولین کار و اولین اثری شعری‌ام هم به همین نام چاپ شد. با سرودن این مثنوی درحقیقت وارد دنیای شعر شدم.
آسیاتایمز: جناب مظفری شما گفتید که باتاثیری پذیری از آن بیت علی دامغانی تغییر درنگرش شما ایجاد شد واین تاثیرات بر تداوم کار شما تا چی اندازه اثر گزار بوده است؟
ابوطالب مظفری:همانطور که در اول اشاره شد، آن بیت علی معلم در حقیقت یک راه را برای من باز کرد، اما جریانی درادبیات مقاومت ایجاد شد که از آن بنام مثنوی سرایی ویا مثنوی-غزل یاد می‌کنند. این مثنوی سرایی درحقیقت تداوم همان کاری بود که علی‌معلم قبلا کرده بود. در میان شاعران افغانستانی اولین کسی بودم که چنین سبک را پیروی کردم وبعداز من شاعران دیگر چون استاد محمدکاظم کاظمی، سیدنادراحمدی، محمدشریف سعیدی وشاعران دیگر آن را ادامه دادند. درحقیقت این مثنوی غزل یا مثنوی سرایی همان سبک علی‌معلم بود. اما به تدریج در زمینه‌ی شعر تجارب بیشتر حاصل کردیم و تصرفاتی را نیزاز لحاظ زبانی، مفاهیم وصورخیال در آن وارد کردیم. جزء همان حفظ قالب دیگر کدام تقلیدی را انجام ندادیم.
آسیاتایمز: بزرگان ادب گفته‍‌اند که هرکس می‌خواهند شاعرشوند، باید چند هزار بیت راحفظ داشته باشند وچند موارد اینگونه‌ی دیگر. حالا به نظر شما این گفته‌ها تا چی اندازه کمک می‌کند تا یک فرد شاعر شود؟
ابوطالب مظفری: تربیت شعری چون در قدیم مبتنی بروزن بود، این شرایط خیلی لازم بوده است. شما وزن شعر را نمی‌توانید یاد بگیرید، مگر اینکه درکودکی شعرحفظ کنید و وزن شعررا به عنوان ملکه‌ی ذهن خود بسازید. وزن چیزی نیست که در بزرگ سالی آن را آموخت و یا در دانشگاه‌ها فرا گرفت، بلکه وزن باید جزء داشته‌های ذهنی یک انسان شاعر باشد. چون شعر قدیم متکی بر وزن بوده بناء حفظ کردن ابیات زیاد و آنهم دراوزان وقالب‌های مختلف ذهن فرد را آماده ساخته و برای شاعر شدن تربیت می‌کند. اما در شعر امروز که عامل وزن از بین رفته دیگر این نکته را لازم نمی‌بینم. حتی برعکس شاعرانی را دیده‌ام که نگاه خاصی به ادبیات کلاسیک نداشته وکاربهتری را انجام است. وقتی ذهن یک نوع تربیت خاص پیدا می‌کند، شاعر دنباله رو آن قرار می‌گیرد. کمتر شاعری توانسته که خودرا از زیر سلطه‌ی آن بیرون بکشد. لذا چنین شاعرانی زبان کلیشه دارد. افراد که ناخود آگاه وارد قلمرو شعر می‌شود، زبان راحتی دارد. زبان چنین افرادی با زبان امروز همسوی دارد. شاعران زیادی را می‌شناسم که درجلسات ما حضور پیدا می‌کند بدون اینکه آشنایی با ادبیات وشعر قدیم داشته باشد، اما ازجمله شاعران موفق است.
آسیاتایمز: عده‌ی معتقداند که مظفری امروز حاصل دوران مهاجرت و فضای فرهنگی ایران است. در  غیر آن به این شهرت وجایگاه فعلی که دارد نمی‌رسید، تاچی اندازه این گفته را شما می‌‍پذیرید؟
ابوطالب مظفری: با این گفته موافق‌ام. انسان‌‌ها را سرگذشت شان به جای می‌رساند. اگرتاهنوز "درباغ‌‍چار" می‌ماندم، ممکن یک دهقان می‌شدم واگر نهایت تلاش را بخرچ می‌دادم یک روحانی می‌شدم. چون پدرم خیلی دوست داشت تا عالم دین باشم. ممکن به سراغ شعر هیچ‌گاه نمی‌رفتم، زیرا در آن محیط که ما بودیم و آن آرامش که آنجا بود، باعث نمی‌شد که من دنیای شعر را کشف کنم. اما اتفاقات که در زندگی ما پیش آمد و مهاجر شدیم، من را به سوی دنیای شاعری کشاند. اولا مهاجرت یک عامل‌ایست که انسان را به سمت تخیل وعاطفه سوق می‌دهد. دوما انقلاب، جنگ و کشتاری را هم نمیشود نادیده گرفت. گذشته از موارد که نام بردم، محیط ادبی ایران سبب شد که زمینه‌ها بیشتر شود. چنین اتفاقات در زندگی ما که از آن نام بردم، اگرپیش نمی‌آمد، مسلما که شاعر نمی‌شدم. اگر شاعری هم می‌شدم شاعرمعمولی بودم که در ولایت خودم داشتم شعرهایم را زمزمه می‌کردم.
آسیاتایمز: برخورد شهروندان ایران با مهاجرین افغانستانی نامناسب و توهین‌آمیز است. این رویکرد با شهروندان اهل فرهنگ وقلم چگونه است؟
ابوطالب مظفری: درآغاز کم وبیش اینگونه برخوردها وجود داشت. در آغاز که ما به ایران مهاجرت کردیم، متاسفانه شناخت ایرانی‌ها از افغانستان هم محدود بود وهم مخدوش. محدود بودن به این معنی که ایرانی‌ها مدتی مدیدی بود که به این سمت از عالم اصلا توجه نداشت. بیشترین توجه ونگاه فرهیختگان  ایرانی به سوی غرب متمرکز شده بود. دقیقا اخرین توجه ایران به شرق بر می‌گردد به دوران تهاجمات نادرافشار. زیرا جوامع شرقی از دوران مدرنیته به این طرف حرفی برای گفتن نداشت. این امر سبب شد که بیشترین توجه ایران به سوی غرب باشد. مخدوش بودن به این خاطربود که تمام شناخت‌ ایرانی‌ها بر می‌گشت به تعداد ازکارگران مجرد افغانی که برای کار می‌رفتند وبرمی‌گشتند. کارهای را که آنان انجام می‌داد هم بسیارسخت وهم از لحاظ درجه بندی شاقه و باظاهر ناخوش‌آیند بود. بعضا در میان این مهاجرین افرادی هم بودند که دست به کار خلاف بزند. واین برای هر انسانی یک اتفاق طبیعی است. به خاطر چنین اتفاقات و هویت کارگری چهره‌ی افغانستان مخدوش بود. وقتی سیل ازمهاجرت‌ها از افغانستان شروع شد، درمیان این خانواده‌های مهاجرعده‌ی زیادی از اهل فرهنگ و قلم متولد شدند. این امر سبب شد که هم آَشنای بین دو ملت بیشترشود وهم آن چهره مخدوش که قبلا معرفییی شده بود، از بین برود. هرگاه برخورد شهروندان ایران را از آغاز سال‌های مهاجرت افغان‌ها در آن کشورتا به امروز درنظر بگیریم، کاملا تغییرکرده است. فعلا شهروندان ایران و افغانستانی‌های مهاجر در آن کشور دوستان بسیارصمیمی هستند. افغان‌ها مردمان پرتلاش، مومن، معتقد وزحمتکش هستند که از عرق جبین خود نان می‌خورند. فرهنگیان افغانی فعالیت‌شان را شروع نمودند و این فعالیت‌های ادبی-فرهنگی برادبیات ایران تاثیر گذاشت. ایران‌ها نیز ادبیات ما را به عنوان یک ژانرادبی مستقل به رسمیت شناختند.
آسیاتایمز: خط سوم ودُردری از جمله نشریه‌های جا افتاده و معتبری بودند که ازطرف جمع از فرهنگیان مهاجر در ایران منتشر می‌شد، چی چیز سبب شد که این نشریه‌ها از نشر بازماند؟ فکر نمی‌کنید که نشر دوباره آن‌ها یک نیاز جدی برای بهتر شدن وضعیت ادبی کشورباشند؟
ابوطالب مظفری: دُردری به یک معنی متوقف نشد بلکه تغییرنام یافت وبه نام خط سوم ادامه پیدا کرد. دُردری و خط سوم آن زمانیکه منتشر می‌شد به معنی اوج توانایی مجموعهی فرهنگی-ادبی مهاجرین نبود، بلکه یک بخش کوچک از آن توانایی بود که اهل فرهنگ وادب داشتند. اقتصاد وشغلی را که درآنجا داشتیم، همین را  اقتضا می‌کرد که یک نشریه‌ی را داشته باشیم. هرگاه این نشریه حمایت می‌شد تابحال بالای صد شماره آن منتشر شده بود. متاسفانه که تنها13 شماره از دُردری و13 شماره هم از فصلنامه خط سوم به نشر رسید و دیگر از نشر بازماند. چاپ این نشریه‌ها درمدت زمانی نزدیک به 16 سال اندک وناچیزاست. چاپ فصلنامه خط سوم وماهنامه دُردری با هزینه‌ ثابت وحمایت مالی تعریف شده از سوی کدام نهادی به نشر نمی‌رسید، بلکه با شوق وعلاقه‌ی اهل فرهنگ که خود آن‌ها مشکلات فراوانی داشتند، منتشر می‌شد. وقت اضافی شان را برای فعالیت‌های فرهنگی-ادبی می‌گذاشتند که حاصل آن فصلنامه‌ی خط سوم ودُردری بود. در مدت زمانی که دُردری وفصلنامه‌ خط سوم به نشر میرسید، هیچ‌کدام از اعضای آن حقوق و کمک مالی از آن دریافت نمی‌کردند بلکه از هزینه‌های شخصی خو‌د برای چاپ و نشر آن صرف میکردند. به همین لحاظ بعضی توقف‌های را این دونشریه به همراه داشته است. اعضای این نشریه‌ می‌رفتند تا چند ساعت بیشترکار کنند تا هزینه مالی این نشریه را بدست بیاورند وآن را تداوم بخشد. با گذشت زمان عده‌ی از اعضای نشریه به سوی غرب مهاجر شدند که این مهاجرت‌ها نیز دربازماندن این نشریه‌ها تاثیر داشته است. دُردری با آن آوازه و واقعیتش جوردرنمی‌آید. هرگاه این را با همان معیارهای واقعی اگربه بررسی بگیریم، تصورنمی‌رفت که چنین اتفاق بی‌افتد. در ایران نمونه‌های داریم. نشریه‌ها درایران توسط ارگان‌ها ونهادهای مختلف به نشر می‌رسد. هرگاه کار آن نشریه‌ها را با دُردری مقایسه کنیم، کم می‌آوردندو خود آنان نیز این را اعتراف می‌کردند. آن‌ها نیز تاخیر وتوقفات را داشته اند. طولانی‌ترین نشریه وطولانی‌ترین نشست‌های ادبی وفرهنگی که در ایران تابحال بوده، نشست‌ها وانجمن‌ها شعر وداستان مهاجرین و دُری در مشهد است. انجمن شعر وداستان ما تاهنوز فعال است وشهروندان ایران هم در آن شرکت می‌نمایند.
البته هزینه چاپ دُردری در آن زمان به عهدهی انجمن نویسندگان بود، از آن به بعد انجمن دچار مشکل شد وجمع اعضای دُردری خواستند که نشریه ادامه پیدا کند، اما با یک نام دیگر. سرانجام خط سوم را شروع کردیم که متاسفانه بخاطرنداشتن هزینه وحمایت‌گر مالی سبب شد که این فصلنامه نیزازنشر بازماند.
خبر خوش که می‌توانم برای اهالی فرهنگ وادب داشته باشم، اینکه تصمیم داریم تا ادامه‌ی دُردری  وخط سوم را ازشماره سیزده به بعد ادامه بدهیم. فعلا این دو نشریه زیر چاپ رفته و به زودی به دست هم‌شهریان قرار می‌گیرد. دفتر خط سوم درکابل از این به بعد فعال است وخط سوم مثل سابق در فصلنامه و دُردری به شکل ماهنامه به نشر خواهد رسید.
آسیاتایمز: وضعیت فرهنگی کشور را با درنظرداشت آدرس‌های مختلف چون: خانه‌ی ادبیات، کاشانه‌ی نویسندگان، انجمن قلم وسایرنهادهای ادبی چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ابوطالب مظفری: فعالیت ادبی را به دوبخش تقسیم کرده میتوانیم. یک بخش از این فعالیتها پروژه‌ای بوده است. پروژه گرفتن‌ آن رونق را که در سایرعرصه‌ها داشته، در عرصه‌ی ادبی نداشته است. کسی روی فعالیت‌های ادبی در این کشور سرمایه گذاری نمی‌کند وبعضی کشورها هم صلیقه‌ی به این قضیه نگاه کرده وبعضی پروژه‌ها را انجام داده است. اینگونه کارهای مقطعی وکوتاه تاثیرچندانی نداشته است. کارهای مقطعی وکوتاه مدت در عرصه‌ی ادبیات وفرهنگ نتیجه نمی‌دهد، زیرا نصف هزینه  که برای کار در نظرگرفته می‌شود، صرف تبلیغات وهیاهو می‌شود ونصف دیگر آن به فعالیت‌ها بر می‌گردد. نکته‌ی دیگری را که می‌توان دراین زمینه درنظرگرفت، مساله خود دولت‌هاست. از آنجایکه دولت ما هم پروژه‌گیر بوده، نتوانسته کاری فرهنگی را حمایت کند و این مسوولیت را به خود اهل فرهنگ وادب واگذار کرده است. به خود وانهادگی کارها درعرصه‌ی ادب وفرهنگ یک فاجعه است. چون فرهنگ همیشه نیاز به حمایت داشته وخودش درآمدزا نمی‌باشد. شاعرانی با استعدادی داشتیم که با بیرون دادن مجموعه‌های شعریشان می‌توان استعداد و توانایی آنها را دریافت، اما با گذشت اندک زمانی دیگر از آن و مجموعه‌های بعدی خبری نیست. وضعیت ادبی-فرهنگی فعلی آشفته و پریشان است و از چنین وضعیت راضی نیستم.
آسیاتایمز: دسته بندی که درباره شاعران وادبیات صورت گرفته، شما را به عنوان یکی از بنیان‌گذاران ادبیات دوره‌ی مقاومت می‌نامند، ادبیات مقاومت چگونه و از کجا شروع می‌شود؟
ابوطالب مظفری: ژانرهای ادبی به لحاظ موضوعی و موقعیتی متفاوت است. وقتی در برابر یک جنگ وتجاوز قرار می‌گیریم، ادبیات که در این ساحه خلق می‌شود مسلما ادبیات مقاومت  است. هرگاه دچار جابجایی وکوچ از یک جا به جای دیگر میشویم بایک سردرگمی، بی هویتی ویا احساسات نوستالژیک خود مواجه می‌شویم وخلق اثری ادبی درهم‌چو زمانی به نام ادبیات مهجر یا مهاجرت یاد می‌شود.
از این نوع کارها زیاد بوده که درقدیم نیز بنام حبسیهً سرایی‌ها داشته‌‌ایم. همه‌ی این‌ها در حقیقت بدنه‌ی از ادبیات یک کشور را می‌سازد. هرقدر تنوع در ادبیات یک کشور بیشتر باشد، به همان اندازه درپرباری ادبیات آن کشورکمک می‌کند که خوشبختانه درادبیات ما ازاین‌ دست زیاد اند. کوچیدن‌ ومهاجرت انسان افغانی مملو ازاینگونه رخدادهاست، منتها چیزی را که در این میان لازم می‌دانم وبه دنبال آن باید باشیم، یافتن زبان بیان اینگونه رخدادهاست. تاهنوز ظرفیت زبانی وامنیت بیانی این کار نداریم. این دونکته خیلی مهم است ورنه ما سرشار از سوژه، تجربه و موقعیت‌های ادبی وهنری هستیم. مجالی پیدا کنیم، یک اتفاق عظیم در این کشور می‌افتد. نویسنده ما اولا زبان بیان اینگونه مسایل را پیداکند ودوما امنیت خاطر را بیابد که تا به آن رجوع کرده و آن را بنویسد. هرگاه این دواتفاق بی‌افتد من برای آِینده ادبیات افغانستان خوش بین هستم.
آسیاتایمز: تاهنوز چند اثر ادبی از شما به چاپ رسیده و کدام یکی از این‌ها بیشتر توانسته است که پیام شما را به مخاطبان برساند؟
ابوطالب مظفری: من سه مجموعه‌ی شعری تا هنوز چاپ کردم که اولین آن "سوگنامه بلخ" است. دومی اش "گزیده‌ی ادبیات معاصر" و سومی آن "عقاب چگونه می‌میرد" می‌باشد. مجموعه دیگری در این دوسال اخیر کار شده که تاهنوز به چاپ نرسیده واگر به چاپ برسد، گفته می‌توانم که دومین کتاب مستقل‌ام می‌باشد، زیرا دو کتاب دیگرم مجموعه‌ی از کارهای مشترکی از سایرآثارم می‌باشد.
آسیاتایمز: کدام یکی از سروده‌های شما توانسته پیام و آن چی را که می‌خواستید بیان بکنید، پیام شما را بهتر رسانیده است؟
ابوطالب مظفری: هرکدام از این سروده‌ها درمقطعی خاص برایم مهم بوده، اما آنچه را که مردم می‌پسندد چیزی دیگریست. برای خود شاعر هرگاه یک تکه‌ی کوچکی را هم می‌سراید، مهم هست. مثلا یک سروده کوتاه دارم
تنهایم؛
چون گرگ سپید
در زمستان باغچار،
رد خونم
مگر برآشو بد
مشام تفنگ‌چی لجوجی‌را
 هرچند این یک سروده کوتاه است، اما برایم مهم است. این سروده کوچک چیزی را بیان کرده که گاهی اوقات یک سروده‌ی بلندهم این کار را کرده نمی‌تواند. گاهی در یک مثنوی بلند هم مطالبی مختلف را بیان کردم. مهم اینست که مخاطبان کدام را می‌پسندند. مثنوی‌هایم بیشتر با مخاطبان ارتباط برقرار کرده وآن‌ها را پسندیده است. خصوصا چهار مثنوی که شکایت‌نامه‌ها، مادرسلام، دنبوره‌نامه ومثنوی که برای شهیدمزاری سروده‌ام. این‌ها ازجمله کارهای بوده که جدی روی آن کار کرده‌ام. دراین اواخر بیشترکارهای سپید انجام داده‌ام. سه تا سروده‌ی را که درعرصه شعرسپید انجام داده‌ام از نظر خودم، بیشتر روی آنها درنگ کرده‌ام. عقاب‌ چگونه می‌میرد؟ انتحار می‌کنم ویکی دیگر را هم برای استاد سرورمولایی سرودم.
آسیاتایمز: برخورد جمهوری اسلامی ایران با قنبرعلی‌‍تابش را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ این اخراج جناب تابش چی دلیلی می‌تواند داشته باشد؟ گاهی فکر کرده‌اید که چنین برخورد با شما نیز صورت گیرد؟
ابوطالب مظفری: من فکر می‌کنم که این قضیه را نباید زیاد جدی بگیریم، این یک اتفاق است. یک اتفاق بود که می‌توانست راحت‌تر از این حل می‌شد، اما متاسفانه این مساله رسانه‌ی شد. این اتفاقیست که ممکن برای یک انسانی رخ بدهد، یاهم هیچ‌گاه‌ اتفاق نیفتد. آنچه که در رسانه‌ها گفته شد، به نظرم واقعیت کار نبود، این یک مساله‌ی کاملا شخصی بود که تاهنوز دلایل آن را نمی‌دانیم. اتفاقی را که دقیق در مورد آن نمی‌دانیم نباید قضاوت کرد. فکر می‌کنم که رسانه‌ی شدن این مساله به هر دوجانب آسیب زد. گاهی تنش‌های پیش می‌آید که لازم به دامن زدن آن نیست.
آسیاتایمز:  دوجریان در وضعیت فعلی ادبی محسوس است. سپیدسرای و رجوع به فولکور وسرایش در لهجه‌ها. به نظر شما این دو روند وخصوصا لهجه سرایی بازگشت به گذشته نیست؟
ابوطالب مظفری: سپید سرایی یک جریان غالب شعر امروز است که باید باشد. نمی‌شود این قالب شعر را نادیده گرفت. سپید سرایی یک قالب جدید، نو و پرظرفیت  است. خیلی‌ها قالب شعرسپید را یک قالب سبک می‌شمارند. هرکس که یک انشای شاعرانه ویا ادبی سرود، فکر می‌کند یک شعرسپید سروده است. این گونه نگاه‌ها وبرخورد با قالب شعر سپید، آفت بزرگ شمرده می‌شود. میان خوب شعر سپید گفتن و بد شعرسپیدگفتن یک فاصله طولانیست. پیمودن این مسیر طولانی از دامنه تا به آن قله، خیلی دشوار است.
اما بومی سرایی جریان بد نیست و موافق این جریان هستم. هرگاه ادبیات هرکشور شعبه‌ها وشاخه‌های مختلف داشته باشد، پربارتر است. درکشور ما گویش‌ها ولهجه‌ها مختلف وجود دارد که با کارکردن دراین گویش‌ها ولهجه‌ها، ادبیات را از این بن‌بست نجات می‌دهد. شعر فارسی اگر از عناصر بومی خود استفاده نجوید دچار یک نواختی می‌شود. درهردوره‌ی باید یک اتفاق بی‌افتد وپیشنهی زبان فارسی نشان می‌دهد که محیط‌های مختلف تاثیرات متفاوتی را داشته است. سبک‌های ادبی در این زبان نمایان‌گراین مساله است. سبک هندی حاصل تغییر محیط است. سبک خراسانی حاصل یک جغرافیا وموقعیت خاص محیطی است وهمینطور سایر سبک‌ها.
آسیاتایمز: شما در سفر که به کابل داشتید، درحقیقت به‌ نمایندگی از مهاجرین ساکن ایران جهت اشتراک درجرگه‌ی مشورتی که برگزار شده بود، شرکت نموده‌بودید. برگزاری جرگه یک فعالیت سیاسی است، پیوند ادبیات با سیاست را چگونه ارزیابی میکنید؟
ابوطالب مظفری: من اهل سیاست نیستم وتاهنوز هیچ کاری سیاسی را هم انجام نداده‌ام. اما شرکت در جرگه به نظرم یک کار سیاسی هم نیست جدا از اینکه جرگه چی اندازه درست است یا نیست. بنای جرگه در این بوده که درآن اقشاری مختلف از جامعه چی ازطیف سیاسی، کلان یک قوم وقبیله یا هم یک اهل فرهنگ شرکت کنند و نظریات خودرا شریک سازند. اساس جرگه ممکن از دید برگزار کنندگان آن سیاسی باشد ولی درمجموع مبنایش بر سیاست نیست. من دو بار درجرگه شرکت کرده‌ام ودیده‌ام که در جرگه افراد ساده، دور از سیاست و همچنان سیاسیون شرکت کرده‌اند. برای اهل فرهنگ خوب است یک مقداری درجریان فعالیت‌های کشورش قرار بگیرد. ازدید خودم یک تجربهی خوب مردم شناسی بود. آشنا شدم که یک نفر از نیمروز با چی طرزی تفکر است و آن دیگری از بدخشان. این شهروندان به چی می‌اندیشند و چی میخواهند. برای شخص خودم چنین فرصت کم می‌توانست دست بدهد که شرکت در آن به معنی سیاست کردن نیست.
نوت: این گفتگو را در سال 2013 با ابوطالب مظفری، شاعر ونویسنده چیره دست کشور انجام دادم که در آن زمان در سه روزنامه آسیاتایمز کار می کردم و انجا منتشر شد.

۱۳ آبان ۱۳۹۷

قومی خوانده‌شدن جنگ ارزگان از سوی رییس جمهور


سیاست‌های رییس جمهور غنی همواره از سوی سیاسیون، شهروندان واحزاب سیاسی مورد نقد بوده و رویکرد آن را در سیاست قومی می‌خوانند. این قومی خوانده‌شدن سیاست وی از سوی منتقدان گاه و بیگاهی خودرا در برخورد با قضایا ورویدادها در کشور برملا می‌سازد. یکی از مواردی که رییس جمهور با نگاهی قومی بآن برخورد کرد، مساله جنگ ارزگان است.
او پس از یک هفته سکوت وخاموشی در برابر جنگ ارزگان، جنگ جاری در این ولایت را جنگ قومی خواند. او با مطرح کردن جنگ قومی نه تنها که نتوانست از بخش از انتقادات شهروندان بخاطر سکوت وخاموشی یک هفته‌‌ی‌اش بکاهد، بلکه زمینه را برای نقد وانتقاد بیشتر شهروندان نیز باز کرد، زیرا خاموشی وسکوت رییس جمهور در برابر جنگ جاری علیه غیرنظامیان، خشم شهروندان را برانگیخته بود، اما قومی خوانده شدن جنگ ارزگان  خشم مردم را بیشتر وانتقادات آنان را در شبکه های اجتماعی وسطوح مختلف جامعه بیشتر  کرده‌است.

اینکه رییس جمهور چرا جنگ جاری را در ارزگان خاص قومی خواند، چند دلیل دارد:
اول: رییس جمهور غنی می خواست این جنگ همانطوریکه با سکوت وخاموشی بدرقه شده است، همچنان با سکوت وخاموشی خاتمه پیدا کند، اما انتقاد شهروندان وسرانجام لبریزشدن کاسه صبر معاون رییس جمهور که در همه موارد باسکوت وخاموشی از کنار قضایا می‌گذرد، رییس جمهور را وداشت تا سکوتش را بشکند. سرور دانش معاون رییس جمهور در نشست روز چهارشنبه هفته گذشته، در کنفرانس مطبوعات جنگ ارزگان را یک جنایت خوانده وعاملان آن را تروریست خطاب کرد واز مردم ارزگان خواست که در برابر این جنگ بی‌ایستند واز عزت وناموس شان دفاع کنند.
این موضع‌گیری دانش سبب شد که رییس جمهور فورا هیاتی را موظف ودر رابطه موضعش را اعلان نماید، اما از آنجایکه هیچ توجیه برای اینکه نداشت، مگر اینکه آن را منازعه قومی بخواند. در حالیکه دراین جنگ طالبان بالای محلات مسکونی هزاره‌نشین ولایت ارزگان حمله کرده و مدعیست که با سربازان دولتی ونیروهای اربکی در جنگ اند، اما واقعیت امر اینست که دراین جنگ بیشتر با مردم ملکی وغیرنظامی طرف اند که باحاکمیت طالبان در مناطق شان مخالف اند.
دوم رییس جمهور غنی در طول چهار سال حکومتداری‌اش چنان جامعه را پارچه پارچه کرده که دیگر فرصت برای این پیوند وآشتی ندارد. او که خودرا یکی از کاندیدای ریاست جمهوری دوره بعد می‌گوید، اکنون خودرا در یک وضعیت بد و آشفته سیاسی می‌بیند. در طول حکومتداری‌اش تا که توانست بزرگان جهادی، شخصیت های سیاسی واحزاب وسران قومی را به نحوی در برابر هم قرار دارد ویا هم به نحوی به حاشیه راند که آنان احساس حقارت، کینه ونفرت نسبت به رییس جمهور ونوعیت حکومتداری‌اش پیدا کند.
برای اینکه بتواند این کاستی‌ها وتقابل‌ها را کاهش دهد، اکنون دست به سفرهای ولایتی زده وده‌ها پروژه از قبل تکمیل شده را دوباره افتتاح، پروژه‌های تهداب گذاری وافتتاح شده را تهداب گذاری وافتتاح کند. از جانب دیگر، این تقابل با سران قومی میدان بازی را برای سیاست دوره بعد تنگ‌تر ویارگیری را دشوار کرده‌است. برای زمینه سازی از همین حالا دست به کمپاین زده وسفرهای ولایتی‌اش را یکی پی دیگری دنبال می کند. 
سوم رییس جمهور  با قهرمان بازی‌ها وبازی کردن با کارت قومی در تلاش است تا یکبار دیگر برکرسی ریاست جمهور تکیه زند، در حالیکه بازی با کارت قومی در افغانستان نه تنها که برنده نداشته بلکه همواره بازنده نیز داشته است. در اخرین موضع‌گیری در رابطه به جنگ ارزگان این مساله بخوبی ووضوح دیده می‌شودکه رییس جمهور چنین سیاستی را دنبال می کند.


۱۷ مهر ۱۳۹۷

رأی می‌دهم و مسوولیت انتخابم را به عهده می‌گیرم


بر اساس قانون، انتخاب‌کردن و انتخاب‌شدن حق هر شهروند افغانستان است و من نیز با درنظرداشت این ماده‌ی قانون به عنوان شهروند این مملکت می‌خواهم از حق‌ام در انتخاب نماینده‌ی خود برای مجلس نمایندگان استفاده کنم، اما این حق تنها دلیل نمی‌شود که رفتنم را به پای صندوق رأی با آن توجیه کنم. بنا می‌خواهم دلیل حضورم را در روز انتخابات در پای صندوق‌ رأی‌دهی به چند نکته خلاصه کنم:
نکته‌ی اول؛
رأی می‌دهم که دارای نماینده‌ی مسوول و کارا باشم تا پارلمان کشور را که یکی از سه قوه‌ی دولت می‌باشد و نقش تأثیرگزار و سازنده بر سرنوشت جمعی شهروندان دارد، صاحب این نقش و صلاحیت شود. همان طوری که جز وظایف و لوایح نمایندگان تقنین، نظارت از کارکرد حکومت و نمایندگی از مردم می‌باشد، با رأی آگاهانه و دقیق شهروندان و استفاده‌ی مسوولانه‌ی نمایندگان از این رأی، آن‌ها باید در خانه‌ی ملت بتوانند وضعیت نابسامان جامعه را سامان دهند. چیزی که متأسفانه در دوره‌های پیشین برآورده نشد و خلاف آن‌چه که مردم توقع و انتظار آن را داشت، به پیش رفت.

ممکن سوالی در ذهن مخاطبان پیدا شود که چه تضمینی وجود دارد که نمایندگان این بار نیز دچار چنین خطای نشوند و بدتر از دوره‌ی قبل عمل نکنند؟ بلی این نگرانی و پرسش، جدی و بجا است، اما زمانی می‌توانیم به این پرسش پاسخ دهیم و نگرانی را خاتمه بخشیم که شهروندان ما آگاهانه رأی دهند، مسوولیت انتخاب‌شان را بپذیرند و در برابر هرگونه اعمال و رفتار غیرقانونی نمایندگان سکوت نکنند و نظاره‌گر نباشند.

بخشی از این نگرانی را با انتخاب آگاهانه و مسوولانه می‌توانیم پاسخ بگوییم و بخش دیگر آن را با نظارت از پروسه‌ی انتخابات و تقاضای جدی از حکومت جهت شفافیت در آن، رفع کنیم. به هر اندازه که انتخاب دقیق، مسوولانه و آگاهانه داشته باشیم و برعکس آن در برابر تقلب، فساد وزورگویی‌ها خاموش بنشینم، بازهم نتوانسته‌ایم به آن‌چه که می‌خواهیم برسیم. برای رسیدن به این هدف نیاز به یک سلسله مسوولیت‌پذیری‌، تلاش‌ها و از خودگذری‌ها می‌باشد که آن را در خود نهادینه کنیم و قاطع باشیم.
نکته‌ی دوم؛
می‌بینیم که تصمیم‌گیری‌های تبعیض‌آمیز‌، برخوردهای دوگانه و چندگانه، فساد، فقر و بیکاری مردم را به ستوه آورده است و ما (شهروندان) هم جز مبارزه از طریق قانون و رفتارهای مدنی، دیگر هیچ‌گونه سلاحی نداریم. پس ابزار مبارزه با آن برخوردها، داشتن نمایندگان دلسوز، پارلمان قوی و نظارت از روند کار حکومت است. با رفتن به پای صندوق‌های رأی و انتخاب آگاهانه، صاحب نمایندگانی می‌شویم که پارلمان قوی را می‌سازد و جلوی این‌گونه خودسری‌های حکومت را گرفته و آن را در برابر مردم پاسخگو می‌سازد.
نکته‌ی سوم؛
من به عنوان یک شهروند این مملکت می‌خواهم که در این جا زندگی کنم و حداقل سی سال دیگر از عمرم را اگر به محاسبه بگیرم و زنده باشم، می‌خواهم که صاحب زندگی عزتمند، در امنیت و رفاه باشم. این خواست‌ها از طریق قانون عادلانه، نظارت و پاسخگویی مسوولان ممکن است. تا زمانی که از یک سو خواست داشته باشیم و از سوی دیگر بی‌مسوولیتی کنیم، نه تنها که به خواست‌هامان نمی‌رسیم، بلکه با گذشت هر روز دچار وضعیت بدتر از این می‌شویم.
دوره‌های قبل باید یک تجربه‌ی خوبی برای ما باشد و به نمایندگانی رأی ندهیم که با استفاده از مصونیت پارلمانی مصروف قاچاق مواد مخدر، سنگ‌های قیمتی و ده‌ها کار خلاف قانون بودند. بر کسانی رأی دهیم که تعهد داشته باشند و در برابر وضعیت موجود، بتوانند کاری انجام دهند.
کشورها و ملت‌های دیگر در بهشت برین متولد نشده‌اند و آسایش و رفاه امروزی‌شان مدیون شهروندان مسوول دیروز شان هست که مسوولانه رأی دادند و تعقیب و تلاش کردند. اگر شهروندان امروز همچنان خاموشانه از این وضعیت عبور کنند و مسوولیت امروز خود را به نسل فردا واگذار کنند، نه تنها خود ما از آن رنج می‌بریم، بلکه نسل بعدی نیز از آن رنج خواهد برد و چیزی جز نفرین و بیکارگی را از خود برای آینده بر جای نمی‌گذاریم.
باید علاوه کرد که هیچ گزینه و بدیل دیگری، بهتر از انتخابات را سراغ نداریم که بتواند به این‌گونه مسایل پاسخ بگوید. نظام‌های متعددی را که در تاریخ تجربه کرده‌ایم هر کدام دارای کارنامه‌های سیاه و ننگینی بوده‌اند که نتوانسته به خواست مردم پاسخ بگویند و سرانجام سقوط کردند و از میان رفتند. اکنون که شهروندان خود تصمیم‌گیرنده اند، باید تصمیم عاقلانه بگیرند که نتیجه‌ی آن دوباره به خود شهروندان بر می‌گردد.
منتشر شده در روزنامه اطلاعات روز

۲ مهر ۱۳۹۷

کمیسیون مستقل انتخابات؛ از عقب نشینی تا پذیرش انتقادها


کمیسیون مستقل انتخابات از شروع کارش تاکنون، با چالش‌ها، بی‌برنامگی‌ها و متهم به عدم استقلالیت در تصمیم‌گیری‌ها و برنامه‌های عمل مواجه بوده‌است. ادعایی که همواره از سوی این کمیسیون رد شده، اما نتوانسته است، پاسخ‌های قناعت‌بخش را به منتقدان خود ارایه کند. این ادعاها زمانی برجسته‌تر شد، که یکی از کمیشنران کمیسیون مستقل انتخابات در یکی از بحث‌های انتخابات در تلویزیون آریانا در حضور معاون سخنگوی رییس‌جمهور از مداخله‌ی ارگ و شخص رییس‌جمهور پرده برداشت و هر آن‌چه را که ارگ بر آنان دیکته می‌کرده‌‌است، بیان داشت.
این افشاگری‌، ادعای منتقدان کمیسیون و حکومت را تایید، زبان نقد را تندتر و بی‌اعتمادی مردم را به عدم استقلالیت کمیسیون مستقل انتخابات، بیشتر کرد. این افشاگری در کار کمیسیون و ارگ، حرف آخر نبود، بلکه با تداوم این‌گونه مداخلات، ایتلاف‌ها و احزاب منتقد حکومت و پروسه‌ی انتخابات، نیز بی‌کار نه نشستند و دست به کار شدند. منتقدان نه تنها که از مداخلات حکومت شکایت داشتند، بلکه از پروسه‌ی انتخابات اظهار ناخرسندی کرده، آن را غیرشفاف، غیرواقع‌بینانه و آمار رأی‌دهندگان را که از سوی کمیسیون مستقل انتخابات اعلام شده بود، غیرواقعی خواندند.
در چند مورد حزب اسلامی، ایتلاف بزرگ افغانستان و نهادهای انتخاباتی و مدنی دیگر، آمار منتشر شده از سوی کمیسیون مسقتل انتخابات را نه تنها که غیرواقعی اعلام کردند، بلکه آمار ثبت‌شدگان را کم‌تر از نصف آن‌چه کمیسیون مستقل انتخابات اعلام می‌کردند/می‌کند، خواندند. کمیسیون همواره از این ادعای خود دفاع کرده و مبنای آن را آمار و ارقامی می‌خواند، که از سوی کمیشنران ولایتی خود دریافت کرده‌است.

ایتلاف بزرگ افغانستان سرانجام برای ادعای خود در پی مستندسازی برآمدند و دست به افشاگری بی‌پیشینه زدند. این ایتلاف هزاران تذکره‌ی جعلی، استکیرهای انتخاباتی و ثبت و توزیع چندین تذکره به نام یک فرد و حتی تذکره‌های تاییده شده و بدون نام و مشخصات را به نمایش گذاشتند، که یک‌بار دیگر نحوه‌ی کار کمیسیون مستقل انتخابات و عدم شفافیت پروسه را زیر سوال برد و این نهاد را با پرسش‌های سختی دیگر مواجه ساخت. پس از این افشاگری کمیسیون مستقل انتخابات، فورن کنفرانس مطبوعاتی برگزار کرد و از به‌فروش رفتن، گم‌شدن و سوختن بعضی از کتاب‌های استکیر این کمیسیون سخن گفت، چیزی‌که تا آن‌زمان خاموشانه به پیش برده می‌شد.
همین افشاگری زمینه‌ساز آن شد، تا کمیسیون مستقل انتخابات عقب‌نشینی کند. عقب‌نشینی که نه تنها نتوانست، قناعت منتقدان را فراهم سازد، بلکه زمینه را برای مانور، انتقاد و نمایش خام‌کاری کمیسیون، برجسته‌تر کرد. نزدیک به ده روز پیش، کمیسیون مسقتل انتخابات اعلام کرد، که از مجموع نه میلیون و شش صد هزار رای‌دهنده، که آمار آن نزد کمیسیون موجود است، بیش از دو میلیون آن تکراری است. از همین‌جا بود، که منتقدان فرصت بیشتر یافتند و برحقانیت ادعایشان تاکید بیشتر کردند.
احزاب سیاسی و نهادهای منتقد حکومت، که همواره از نحوه‌ی برگزاری انتخابات شکایت کرده و روند جاری را پر تقلب، بدون شفافیت و سازمان‌دهی‌شده به نفع افراد و حکومت می‌خواندند، فرصت‌های پیش آمده را دست‌آویز ساختند و بر خواست‌های‌شان بیشتر از گذشته پافشاری کردند و در آخرین گفت‌وگوهای که با ارگ ریاست‌جمهوری و کمیسیون انتخابات داشتند، روی سه نکته؛ بایومتریک رای‌دهندگان، تغییر سیستم انتخابات و نظارت احزاب از روند چگونگی پروسه‌ی انتخابات، تاکید کردند و عدم پذیرفته‌شدن آن را با هشدار تحریم انتخابات، جواب گفتند.
ایتلاف بزرگ افغانستان پس از افشاگری دروازه‌های دفاتر ولایتی کمیسیون مستقل انتخابات را در چندین ولایت بستند، که تاکنون بعضی از این دفاتر، هم‌چنان مسدود می‌باشد. این کار ایتلاف بزرگ با واکنش‌های جدی مواجه شد و یک‌بار دیگر بازهم کمیسیون و حکومت را وادار به عقب نشینی کرد. در تازه‌ترین مورد کمیسیون مستقل انتخابات و حکومت افغانستان اعلام کرده‌است، که در روز انتخابات رای‌دهندگان بایومتریک می‌شوند. این طرح روز چهارشنبه (28سنبله)، از سوی عبدالبدیع صیاد، رییس کمیسیون مستقل انتخابات در ششمین نشست ملی انتخابات مطرح شد. آقای صیاد در این نشست گفته بود: "ما در حال حاضر با شرکت‌های مختلف در تماس هستیم، که در روز انتخابات پارلمانی، رای‌دهندگان بایومتریک شود." این اظهارات نشان‌دهنده‌ی آن است، که کمیسیون انتخابات متقاعد شده تا به خواست احزاب و جریان‌های سیاسی پاسخ مثبت بگوید؛ طرحی که در چند ماه گذشته هرگز از سوی اعضای کمیسیون و رهبری حکومت مورد پذیرش قرار نگرفت و یک طرح دیرهنگام خوانده شد. اکنون آن‌چه در این مورد به‌عنوان یک نگرانی جدی باقی مانده، چگونگی بایومتریک پروسه‌ی انتخابات است، که هنوز کمیسیون مستقل انتخابات نیز آن را توضیح نداده و احزاب سیاسی نیز در این زمینه ابراز نظر نکرده‌است.
اکنون که احزاب سیاسی و کمیسیون مستقل انتخابات به بایومتریک رای‌دهندگان به توافق رسیده‌اند، از فرصتی که باقی مانده، باید همه برای اعتمادسازی، تشویق و آگاهی‌دهی شهروندان برای اشتراک در انتخابات نهایت استفاده کنند، زیرا تاکنون این افشاگری‌ها، کم‌کاری‌ها و عدم آگاهی‌دهی دقیق و سراسری به شهروندان سبب شده‌است، که مردم آن شور و شعفی که در انتخابات‌های قبلی داشتند، را دیگر نداشته باشند.
مدیریت این پروسه و دقیق‌بودن سیستم بایومتریک، می‌تواند آبروی از دست‌رفته‌ی کمیسیون را برگرداند، اما اگر سیستیم بایومتریک هم دقیق و به‌گونه‌ی تنظیم نشود، که شفافیت را تضمین کند، دیگر به نام آن‌چه انتخابات و این پروسه است، در تاریخ خط خواهد خورد و همه را به انتخابات بی‌باور خواهند ساخت. چیزی که هیچ فردی آن‌را نمی‌خواهد و هیچ‌گزینه‌ی بهتری را برای بیرون‌رفت از وضعیت کنونی در افغانستان نمی‌بیند.

۳۱ شهریور ۱۳۹۷

بیا تا قدر همدیگر بدانیم


شادی و غم، دو پدیده‌ی همزاد با زندگی آدمی است، که نمی‌توان آن‌را انکار کرد. گاهی شادی پا را پیش می‌گذارد و از یک رویداد ساده که در زندگی پیش می‌آید، سبب خوشحالی ما می‌شود و گاهی هم برعکس آن، یک اتفاق و رویداد ناخواسته، زندگی را متحول و آدمی را مغموم می‌سازد. در این میان انسان افغانستانی با در نظرداشت وضعیت کنونی و جنگ جاری در کشور، کم‌تر فرصتی برایش دست می‌دهد، تا شاد باشد، شادی را تجربه کند و تاثیرات آن‌را در زندگی روزمره‌ی خود احساس کند.
البته که رویدادها و اتفاقاتِ شادی‌بخش و شادی‌آفرین کم است؛ اما ناممکن نیست. گاهی رویدادها و اتفاقاتی پیش می‌آید، که نه تنها شادی می‌آفریند، بلکه انرژی می‌بخشد، همدلی و همبستگی در میان مردم پدید می‌آورد. یکی از این نمونه‌ها را اگر در چند سال حکومت پس از طالبان بررسی کنیم، پیروزی تیم ملی فوتبال کشور در سال 2013 در مسابقات جنوب آسیا است. به یقین گفته می‌توانم، که یکی از نایاب‌ترین و شاید هم، تکرار ناشدنی‌ترین تجربه‌ی شادی جمعی باشندگان کابل و در مجموع افغانستان، پیروزی تیم ملی فوتبال کشور، یا بهتر بگویم؛ قهرمانی تیم ملی فوتبال کشور بود، که همه را به وجد و هیجان آورد و این شور و هیجان تا خیابان‌های عمومی شهر با رقص و پایکوبی به نمایش گذاشته شد. پیروزی تیم ملی فوتبال کشور، بهانه‌ای شد، تا مردم برای لحظه‌ای خیلی کوتاه هم که شده، به خیابان‌ها بریزند، بعض‌ها، کینه و کدورت‌ها و ناگفته‌های سال‌های خاموشی و سکوت‌شان را در قالب رقص و پای‌کوبی، اتن و ترانه‌خوانی، شور و هیجان تبارز دهند. هیجان و شوری‌که نه تنها آن لحظات ناب پیروزی را شیرین ساخت، بلکه همبستگی، همدلی و حس ملت‌شدن را در میان شهروندان بیدار کرد.

شهروندان کابل پس از چندین دهه توانستند، چنان لحظات باهمی را فارغ از هرگونه زدوبندها، تقسیمات و باورهای رایج در درون جامعه، تجربه کنند. تمام اندوه و غم‌های نهفته را با هوراکشیدن، رقص و پای‌کوبی در خیابان‌ها، از سینه بیرون بریزند و نفس بکشند. تمام شهروندان و بالخصوص جوانان در خیابان‌ها ریخته بودند و با شور وهلهله پیروزی تیم ملی فوتبال کشور را جشن گرفتند، همدیگر را در آغوش گرفتند و همه با یک‌صدا شعارهای؛ افغانستان! افغانستان! سر دادند، شهر را درنوردیدند، رقص کردند و شادی نمودند.
از این رویداد ماندگار در تاریخ، چند سالی می‌گذرد. سال‌ها نو می‌شود، ماه‌ها، هفته‌ها و روزها یکی پی دیگر می‌آیند و می‌روند، اما از شور وشادی همگانی که یک‌بارِ دیگر چنان تجربه را تکرار کند، خبری نیست. در گوشه و کنار کشور، اتفاقات و رویدادهای خوشایندی پیش می‌آید، که برای باشندگان همان محل و منظقه می‌تواند شور بیافریند و شادی هدیه کند، اما از سراسری‌بودن که مرزها را بشکند، خبری نیست.
بعد از گذشت آن رویداد ملی، جرقه‌ی دیگری از این شورآفرینی از شرق افغانستان زده شد و مردم را به همدلی و همبستگی فرا خواند. وقتی هزاره‌ها، تظاهرات و دادخواهی داشتند؛ ننگرهاری‌ها به‌شمول زنان و کودکان، همه به خیابان آمدند و شعار سر می‌دادند: «من پشتون هزاره‌ام». این لحظه در زندگی سی‌ساله‌ی من در افغانستان، یک تجربه‌ی نو، شیرین و تکرار نشدنی است. با دیدن آن جمع بزرگ از مردم در آن ولایت، با چنان همدلی و حس انسان دوستی، احساس کردم، که انسانیت هنوز زنده ‌است و هیچ رفتاری نمی‌تواند، مانع تبارز حس انسانی آدمی‌ها در قبال یکدیگر شود. دقیقن آن روز را به‌خاطر دارم و آن لحظه را احساس می‌کنم، اما احساسم را در قبال آن لحظات همدلی ننگرهاریانِ عزیز نمی‌توانستم/ نمی‌توانم بیان کنم.

از آن روز و آن اعتراض چند سالی می‌گذرد، اما وقتی فاجعه‌ی انسانی روز سه شنبه (20 سنبله) در ننگرهار اتفاق افتاد و آن وضعیت وحشتناک کشتار فجیعانه‌ی انسان‌ها را از طریق شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها دنبال می‌کردم، هیچ حرف و واژه‌ای که بتواند عمق آن فاجعه انسانی را بیان کند، نیافتم. دقیقن یک‌بار دیگر به همان چندی قبل برگشتم و یادی آن همدلی، همبستگی و حس انسان دوستی آنان افتادم. هیچ کاری نمی‌توانستم ‌بکنم، یعنی نمی‌توانستم، احساسم را بیان کنم. آن زمان با احساس‌ سرشار از شادی و سرور، اما حالا با حس مملو از اندوه و غم. فقط می‌توان گفت؛ متأسفم بر این وضعیت، که آدمی گرگ آدمی شده‌است.

کشتار بی‌رحمانه‌ی غیر نظامیان و افراد ملکی، اتفاق تازه‌ای نیست و نخواهد بود، اما آن‌چه که باید از این‌گونه فجایع ضد انسانی درس بگیریم، همانا مقاومت در برابر افراط گرایی، مبارزه با تروریسم و اندیشه‌های خشونت‌پرور است. تروریستان و جنایت‌کاران قوم وخویش نمی‌شناسند، زبان و فرهنگ را نمی‌فهمند و به هیچ آیین باورمند نیستند، بلکه آنان فریب‌خوردگانی هستند، که به‌عنوان ابزار در دست دیگران قرار دارند؛ خود را می‌کشند و هم زندگی انسان‌های دیگر را به خاک و خون می‌کشانند.
تلاش آن‌ها بر این است، که با ایجاد رعب و وحشت در میان مردم، زمینه را برای رویارویی اقوام، مذاهب و سایر گروه‌های اجتماعی فراهم سازند. در حالی‌که مردم افغانستان تجربه‌ی جنگ‌های خونین قومی و مذهبی را در کارنامه‌ی خود دارند و دیگر فریب چنین فریب‌خوردگان را نخواهند خورد.
اکنون بر همه‌ی ما شهروندان افغانستان است، که نه تنها برای پیروزشدن بر این دیو جهالت و انسان‌ستیز یک‌صدا شویم، بلکه در پی شناسایی عناصر این گروه برآمده و از تکرار هرگونه فجایع انسانی و وحشت‌آفرین دیگر نیز جلوگیری کنیم. این‌گونه حوادث و کشتارها موج‌های از خشونت‌های زودگذر، اما آسیب‌زا است، اگر خوب مدیریت نکنیم، متاثیر شده و بیشتر از هم می‌پاشیم.

۱۹ شهریور ۱۳۹۷

داستان غم انگیز انتخابات


انتخابات پارلمانی افغانستان که قرار است در 28 میزان سال جاری برگزار شود، با گذشت هر روز ونزدیک شدن به کمپاین‌های انتخاباتی نامزدان، با چالش‌ها وزوایای پیدا وپنهانی جدی مواجه است. این چالش‌ها بیشتر در زمینه تامین امنیت، شفافیت و مدیریت سالم این پروسه می‌باشد. بی اعتمادی و شک وتردیدها در حالی بیشتر می‌شود که کمیسیون مستقل انتخابات، احزاب سیاسی وحکومت افغانستان با این پروسه برخورد سیاسی می‌کنند.
احزاب سیاسی از چند ماه بدینسو همواره از حکومت وکمیسیون مسقل انتخابات خواسته است که زمینه را برای برگزاری انتخابات شفاف وسالم فراهم سازد، اما کمیسیون مستقل انتخابات همواره از شفافیت آن برای شهروندان در حد گفتار شفاهی اطمنان داده‌است. اطمنانی که نه تنها قناعت احزاب وشماری از نهادها وشهروندان را فراهم نساخته بلکه با گذشت هر این بی‌اعتمادی گسترده وفراگیرتر می‌شود.
ایتلاف بزرگ افغانستان که متشکل از 25 حزب سیاسی می‌باشد، هفته گذشته در رابطه به عدم شفافیت این پروسه دست به افشاگری زد که همه را در برابر پرسش‌های بی‌پاسخ قرار داد. پرسش‌های که تاکنون بی‌پاسخ مانده و همه به دنبال پاسخ‌های آن راه افتاده‌‌اند. این ایتلاف هدف از افشاگری‌اش را اصلاح، کم کاری کمیسیون وعدم شفافیت این پروسه اعلان کرده و اعضای آن را اگثرا منتقدان حکومت وشخص رییس جمهور تشکیل می‌دهد.
پس از افشاگری وداغ‌شدن این مساله در رسانه‌ها، شبکه‌های اجتماعی ومیان شهروندان، کمیسیون مستقل انتخابات با برگزاری کنفرانس مطبوعاتی اعلان کرد که شماری از کتاب‌های استیکر که تعداد آن به 60 جلد وهرجلد آن به دارای 600 برگه بودکه جمعا 36 هزار برگه می‌شود، گم شده‌است. این اعلان پس از این افشاگری بزرگ خود سوال‌های را در اذهان عامه خلق کرده‌است.

هنوز شهروندان نمی‌‌دانند که کمیسیون انتخابات با چنین مدیریت چگونه می‌تواند پروسه به این بزرگی ومهمی را موفقانه به اکمال برساند. زیرا از همان آغاز این پروسه با چالش‌ها ومشکلات جدی مواجه بود که همواره برای شهروندان سوء تفاهم خلق کرده وقناعت حاصل نکرده‌است. در جریان کار نیز به بعضی از سکتگی‌ها، کش‌وگیرها وحتی مداخله ارگ مواجه شد که بیشتر به استقلالیت و شفافیت آن آسیب رساند.
اکنون که داغ‌ترین بحث سیاسی کشور را پروسه انتخابات و کم کاستی‌های آن شکل می‌دهد، حکومت نیز از این مساله بی‌تاثیر نمانده‌است. اتهامات جدی‌تر وبیشتر را متوجه وی می‌شود. هرچند که در تازه‌ترین مورد پس از چند روز سکوت و خاموشی، ارگ ریاست جمهوری فرمانی را صادر کرده که هیاتی ه ریاست دادستان کل این پرونده را پی‌گیری ومتخلفین به پنجه قانون سپرده شود. اکنون سوال خلق می‌شود که چگونه دادستانی که خود زیر انتقادات شدید ومتهم به برخوردهای سیاسی با پرونده‌ها است می‌تواند این پرونده سیاه را سفید کند؟
همه این موارد نشان می‌دهد که داستان انتخابات پارلمانی غم انگیز است. غم‌انگیزتر از آن وقتی است که متاسفانه اراده جدی برای شفافیت‌ واعتمادسازی این پروسه وجود ندارد. از یکجانب کمیسیون مستقل انتخابات و اداره ثبت واحوال نفوس مسوولیت‌های تشخیص اصل را از بدل به گردن یکدیگر محول می‌کند واز جانب دیگر از سیستمی حرف می‌زند که تاکنون نه تنها که قادر به شناسایی استکیرها در تذکره اصلی وجعجلی نبوده بلکه به شکل بی‌رویه همین تذکره‌های جعلی و استکیرهای نصب شده بر آن را ثبت بانگ اطلاعات کمیسیون مستقل انتخابات نیز کرده‌است.
سخنگویان ومسوولان کمیسیون مستقل انتخابات تمام تلاش‌شان براینست که پروسه را موفق، شفاف ومورد اعتماد جلوه دهد، در حالیکه پروسه به این مهم و بزرگی با حرف نه بلکه با عمل است که شفاف وقابل اعتماد می‌شود اما با گذشت هر روز می‍‌بینیم که خلاء‌ها و چالش‌ها مثل سمارق از زمین بیرون می‌زند.
با در نظرداشت وضعیت موجود، هیچ گزینه‌ی نمی‌تواند بهتر از بایومتریک کردن رای دهندگان اعتماد از دست رفته شهروندان را به این پروسه باز بگرداند. چیزی که نه تاکنون حکومت به آن دلچسپی نشان داده، نه کمیسیون مستقل انتخابات آن را می‌خواهد و نه نهادهای حامی ونظار بر آن پافشاری کرده‌است. هرچند ظاهرا کمیسوین مستقل انتخابات از کم بود وقت وهزینه آن حرف می‌زند، اما اگر همین هزینه‌ی را که تاکنون کمیسیون مستقل انتخابات به مصرف رسانیده وپروسه ناکام را به پیش می‌برد، به ناکامی بی‌انجامد، چی کس ویا کسانی پاسخگو خواهد بود؟
از جانب دیگر مشکل تذکره‌های جعلی واستکیرهای تقلبی تا زمانیکه حل نشود، مردم با چی اعتماد وامیدی به پای صندوق‌های رای بروند؟ حالا که این رسوایی بالا زده، کمیسیون وقت آن را دارد که به گفته خودشان از مجموع بیش از نه میلیون شهروند ثبت نام کرده، تذکره‌ها واستکیرهای اصلی را از جعلی جدا کند؟
چی تضمین وجود دارد که همین پروسه جداسازی اصل از بدل وشفافیت نارسیده به انتخابات از جای دیگر درز بردارد ورسوای دیگر بالا بیایید؟ چون ظاهرا قضیه نشان می‌دهد که دیوار این بنیاد کج نهاده شده وهرلحظه ممکن فرو بریزد. بگذریم از اینکه واقعا آماری را که کمیسیون از میزان اشتراک شهروندان دراین پروسه ارایه کرده‌است، تا چی اندازه دقیق، قابل قبول ومنطقی است، در حالیکه یکی از موارد جنجالی و اختلافی میان احزاب، ایتلاف بزرگ وکمیسیون مستقل انتخابات همین مساله آمار است.

۱۵ مرداد ۱۳۹۷

ترانه


دسته دسته آمدیم از هر کنار
تا کنیم این مُلک راچون نوبهار
نوبهاران می کنیم این مُلک را
با هنر و دانش و علم و شعار
آمدیم تا جشن را برپا کنیم
چهره تاریخ را رسوا کنیم
آمدیم تا ما شویم یکجا شویم
صاحبان قُله ی فردا شویم
ما به جنگ دیو ظلمت میرویم
با توان و عزم و همت میرویم
میرویم بنیاد ظلم را بر کن ایم
با سپاه علم و الفت می رویم
صلح می خواهیم ودانش پیشه ی
تا شویم ما صاحب اندیشه ی
در پی این عزم خود ایستاده ایم
جملگی انسان و انسان ریشه ای
آنکسی است رهبرما در جهان
تا نمایاند به ما گنج نهان
ما خریداران گنج  دانش ایم
تا کنم آباد ما هردو جهان




۱۴ مرداد ۱۳۹۷

انشاء


همین که از سوز سرما کاسته شده می‌رفت، مردان روستایی نیز از خانه‌های مغاره‌ی شکل شان بیرون می‌خزیدند. چهره‌های سوخته وپوست‌های درشت آنان از سردی و قحطی زمستان حکایت می‌کرد، اما با باز شدن دامنه هوا ناگزیراُ برای ادامه چرخه ظالمانه زندگی روستایی دست به کار می‌شدند.
هرچند هنوز دامن آسمان چوم بود، اما دمیده‌شدن روح بیداری در طبعیت انان را وا می‌داشت که دست به کار شوند. سراغ بیل وبیلچه‌ بروند. خاکسترهای تیره رنگ وتار را بر سیمای برف‌های سفید بپاشند تا زمین‌ها از وجود برف‌ها پاک شوند وگندم‌های تیرمایی از آسیب احتمالی برف در امان بماند.
کودکان که بخش بزرگ از نیروی کار را در روستا شکل میدهد، نیز در این میان بی‌تفاوت نبودند. در میان دلواپسی‌ها وشوق سرگردان بودند، شوقی که در آن  امید وزندگی بود ودلواپسی که انتظارکارهای طاقت فرسا آنان را می‌کشیدند. انان ناگزیز بودند که برای زنده ماندن جان مرگ بکنند و با گرمی وسردی روزگار پنجه در پنجه شوند..
با گذشت هر روز تغییر درجه هوا را می‌شد احساس کرد. این تغییر در پی خود تغییرات زیادی را به همراه داشت. باد خنک، ازادی رمه‌ها از قوریه‌ها وقوتوهای زمستانی، شور وهلهله در کودکان وحتی کوچ پرندگان رنگارنگ را می‌شد دید. هر صبح زود وقتی اهالی روستان از خانه بیرون می‌زدند، جریان کوچ کبک‌ها وپرندگان دیگر را شاهد بودند. کبک‌ها وبعضی پرندگان دیگر معمولا در زمستان‌ها از یک محل کوچ می‌کنند ودر ساحات گرم‌سیر می‌روند وبا شکسته شدن سرما دوباره بر می‌گردند.
چوپان‌ که صبح زود از خواب بلند می‌شد، رمه‌ها را به گوه‌های اطراف که اگثرا سنگزار و قرغ بودند، می‌برد. در کنار چوپان از هر قریه باید یک فرد او را همراهی می‌کرد. تعداد روزهای راکه باید فرددر کنار چوپان مراقب رمه می‌بود، بستگی به تعداد بز و گوسفندی داشت که شامل رمه می‌کردند. هر چهار راس گوسفند یا بز در حقیقت یک روز بیگاری وخدمت را به صاحب خانه تحمیل می‌کرد.
همین که رمه‌ها از کوه‌ها برگشتانده می‌شد، نان وماست، گاهی هم نان وداغ ودر خوشبین‌ترین حالتش‌نانتر دوغ به چوپان‌ وهمراهش داده می‌شد. خانواده‌ها بچه‌ها را آماده مکتب می‌کردند. یک خمیر ویک بوتل دوغ ویا هم ماست را در تبراق کودکان می‌گذاشتند و آنان را می‌فرستادند. آنان فاصله‌های دور ودرازی را از کور راه‌های که از دل کوه‌ها وسنگزار‌ها می‌گذشت طی می‌کردند تا خودرا به مکتب برسانند.
                                                            ٭٭٭٭٭٭
زنگ مکتب زده شد و دانش‌آموزان با شور وشوقی به صنف‌هایشان حاضر شدند. روزهای آغازین مکتب توام با شادی وهیجان همراه بود که در سیمای دانش آموزان دیده می‌‌شد. دانش‌آموزان همه روزه در کلاس‌ها حاضر می‌شدند ودرس‌ها به شکل عادی جریان داشت، اما گرم وسردی روزگار بر سرنوشت دانش‍‌آموزان سایه افکنده بود. آنان نمی‌توانستندکه بی تاثیر از کار وبار اهالی قریه شان باشند. دختران خوب بودندکه  تنها به کارهای خانه وخامک دوزی مصروف بودند، اما پسران نیمه‌های روز را درگرمای سوزنده در کنار دهاقین به جمع آوری حاصلات مصروف کار بودند.
عزت تا نیمه‌های روز را در زمین‌های زراعتی مصروف کار بود، اما همین که از کار فارغ می‌شد، دوان دوان به خانه می‌آمد وسرورویش را آب زده واماده مکتب رفتن می‌شد. هرچند او تلاش داشت تا بتواند نتایج خوب بیاورد، اما همواره با خود درگیری بود ونگران بود. حمید که از دانش اموزان شاد و شوخ طبع بود، متوجه روحیه هم‌ًصنفی اش شد و او را زیر نظر داشت.
یکی دو سه روز همینطور گذشت وحمید با خود برنامه ریخت که با نشستن در کنار غزت می‌تواند، این گرفتگی وی را درک کند. پیش خود فکر می کرد که سر صحبت را از کجا باز کند. به وی چی بگوید؟ اگر بپرسد که چرا تغییر جا داده‌ی برایش چی بگوید؟   هنوز باخودش درگیر بود که معلم به دروازه تک تک کرد و وارد صنف شد.
سلام بچه‌ها
علیکم سلام استاد!
همین که احوال پرسی دانش‌اموزان با معلم خاتمه یافت، جمید دستش را بلند کرد و از معلم اجازه خواست تا پهلوی عزت بنشیند، اما معلم پیش از اینکه جوابش را بگوید، گفت: حمید خان! هنوز درس شروع نشده کجا بخیر؟
حمید درجواب گفت: استاد می‌خواهم در صف اخر کنار غزت بنشینم، اجازه هست؟  از آنجایکه حمید دانش‌آموزان لایق و زرنگی بود، معلم در اول کمی درنگ کرد و بعدا گفت که بفرمایید مشکل نیست. بشرط که در انجا که می‌نشینی همچنان به درس‌هایت دقت کنی و خوب درسی بخوانی.
                                                                        ٭٭٭٭٭٭
استاد کتاب دست داشته‌اش را باز کرد و گفت: امروز چی داریم؟ دانش آموزان یکصدا گفتند که انشاء. استاد این گفته دانش اموزان را تایید کرده واز آنان خواست که کاغذ و قلمش را گرفته آماده انشاء شوند. یکی دو دقیقه گذشت، اما استاد نتوانست که عنوانی برای انشاء دانش آموزان پیشنهاد کند. با خود کلنجار می‌رفت و در پیش روی کلاس قدم می‌زد تا اینکه حمید از جایش بلند شد و گفت:
استاد اجازه است؟
استاد درجواب گفت: بفرما حمید خان.
 حمید مودبانه گفت که استاد بفرمایید در مورد چه انشاء بنویسیم؟
استاد گفت: حمید خان من هم در همین مورد فکر می کردم که در مورد چه انشاء بنویسید. استاد ادامه داد که انشاء تان در هفته گذشته در مورد چه بود؟
دانش‌آموزان همه یکصدا گفتند: در مورد دهقان
استاد گفت: تشکر آری بخاطر دارم که بعضی هایتان نوشته‌های خوب داشتید. اگر از شما بپرسم که دهقانان افغانستان چی میکارد، پاسخ شما چیست؟
دانش‌آموزان هرکدام شان چیزهای را گفتند: گندم، جواری، زردک، کچالو، پیاز.....تریاک.
استاد همه این نام‌ها را در ذهنش مرور کرد وهمین که نام تریاک را شنید، فورا گفت: بلی متاسفانه در کنار چیزهای خوب که شما نام بردید، تریاک نیز می‌کارند. به نظر شما چطور است که انشاء امروز را اختصاص دهیم به تریاک؟
تعدادی از دانش‌آموزان مخالفت کردند، اما عده‌ی زیادی از دانش آموزان موافقت نشان دادند. هنوز جر وبحث نهایی نشده بود وادامه داشت، اما عزت از شنیدن  اسم تریاک شدیدا متاثیر شد واحساس ناخوشایندی برایش دست داد. او لحظه‌ی صنف را فراموش کرد وسفری دور ودرازی به خانه، کار، زندگی و فعالیت‌های روزانه‌اش کرد. همه آنچه را در زندگی‌ روزمره‌اش تجربه می‌کرد را مرور کرد و با خود، گفت: آری تریاک.
شماری ازدانش‌آموزان خندیدند، اما استاد متوجه شد و از عزت پرسید که چیزی گفتی؟
عزت در جواب گفت: نه استاد
استاد گفت: برای اینکه کمی تصویری از این پدیده مخرب برای شما ارایه کرده باشم، توضیحات کوتاهی را ارایه می‌کنم وبعد شما می‌توانید انشاء تان را بنویسید. دانش‌آموزان همه جان گوش شده بودند به سخنان استاد. استاد صحبت‌هایش را اینگونه شروع کرد:
بچه‌ها تریاک یک گیاهی است که امروزه متاسفانه توسط دهقانان در افغانستان کشت می‌شود. این گیاه دارای شیره‌ی هست که هم می‌تواند برای دواسازی استفاده شود وهم استفاده بی‌رویه آن سبب اعتیاد افراد می‌شود. امروزه ما در افغانستان افرادی زیادی را داریم که به این مواد اعتیاد پیدا کرده‌اند. استاد گفت که معتادین درحقیقت مریضانی هستند که به همکاری ما وشما نیاز دارد تا  آنان را راهنمایی و تداوی کنیم. این وظیفه همه ما وشماست که دست آنان را بگیریم و به مراکز صحی ومراکز ترک اعتیاد معرفی کنیم تا صحت خودرا بازیابند. هنوز صحبت‌های استاد خاتمه پیدا نکرده بودکه این بخش از صحبت‌هایش مثل جرقه در ذهن عزت صدا کرد که مبادا پدرش تریاک می‌کارد.
عزت هنوز این بخش از گفته استاد را در ذهن خود مرور می کرد که معتادین بیماران هستند که نیاز به همکاری ما وشما دارد تا آنان را به مراکز صحی و مراکز ترک اعتیاد معرفی کنیم تا صحت خودرا باز یابند، که استاد از دانش‌آموزان پرسید آیا این اطلاعات کافیست؟
دانش‌آموزان همه یکصدا گفتند: بلی استاد
استاد دانش‌آموزان را راهنمایی کرد که اکنون انشاء‌تان را می‌توانید بنویسید واز یک صفحه کمتر نباشد.
همین که ورقه‌های انشای دانش‌آموزان را جمع کرد، پرسید که شما تریاک را می‌شناسید؟ از کجا با آن اشنایی پیدا کردید؟
دانش‌آموزان همه گفتند که بلی. در تلویزیون شب‌ها زیاد نشان می‌دهد.
استاد: خوب عزت شما بگویید که تریاک چیست؟
عزت: استاد من که از تریاک زیاد نمی‌دانم همین چیزهای را که شما گفتید، نوشتم.
استاد: پدر شما چه کاره است؟
عزت: پدرام دهقان است
استاد: خیلی خوب، پدرات چه چیز می‌کارد؟
عزت: پدرام گل‌های رنگارنگ می‌کارد که پس از گل کردن دارای غوزه‌های کلان می‌شود که پدرام او را با تیغ‌ها می‌شکافد و شیرآن را جمع آوری می‌کند. پدرام می‌گوید که این گل‌ها قیمتی است و نام آن را  بوته فقیری می‌گوید.
حمید از صحبت‌‎های عزت پی برد که پدراش دهقانیست که تریاک می‌کارد. او که از این ناحیه رنج‌های فروان کشیده بود، تبراقش را کنار کشید واز استاد خواست تا اجازه دهد در صف دیگربنشیند.
استاد که این عکس العمل ناگهانی حمید را متوجه شد، تعجب کرد. استاد به حمید گفت: مگر این چوکی با آن چوکی چه تفاوت دارد که شما انجا می‌نشینید؟
حمید: استاد راحت نیستم
عزت که هم متوجه این رفتار حمید شد، ده‌ها گب در دلش پیدا شد وبا خود می‌گفت چه چیزی از وی سر زده است که حمید را ناراحت کرده است. استاد با جابجای حمید موافقت نکرد، اما حمید ساکت سرجایش نشست. عزت از آن روز به بعد مدام تلاش می‌کرد تا با حمید گب بزند و بداند که دلیل ناراحتی‌اش چیست، اما این اصرار او فایده نداشت.
روزی که استاد کارخانگی دانش‌آموزان را می‌دیدید و اصلاح می‌کرد، متوجه شد که حمید کتابچه‌اش  را نیاورده و کارخانگی‌اش را انجام نداده است.
استاد از حمید‌پرسید که چرا کارخانگی ات را انجام  نداده؟
حمید گفت که انجام دادم، اما کتابچه‌ام را اشتباهی برادرام برده و تلاش می‌کنم فردا بیاورم.
استاد این غذر او را پذیرفت، اما فردای آنروز این داستان همچنان تکرار شد وحمید کارخانگی اش را انجام نداده بود.
استاد از این بازیگوشی حمید ناراحت شد و خواست که او را جزا بدهد، اما عزت از استاد خواست که یک بار دیگر او فرصت دهد. استاد نگاهی به دورادور کلاس انداخت وگفت که این بار بخاطر هم کلاسی‌هایت می‌بخشم، اما در ساعت درسی آینده باید کار خانگی ات را انجام دهی.
زنگ تفریح نواخته شد و استاد از کلاس خارج شد. عزت از دنبال استاد راه افتاد ودر بیرون کلاس به استاد گفت که استاد اجازه دهید من مشکل حمید را بپرسم که چیست واین مشکل را حل می کنم. استاد از این کار عزت خوش شد و گفت که درست است. من منتظر می‌مانم که چگونه می‌توانی حمید را از بازیگوشی رهایی بدهی ومتوجه مسوولیتش کنی.
عزت از استاد تشکری کرد و به صنف برگشت. همین که زنگ رخصتی زده شد، عزت دست حمید را گرفته وراهی خانه شدند. هرچند در اول حمید تلاش می‌کرد که گب نزند، ولی عزت او را به گپ آورد واز او پرسید که چرا از نشستن در کنار من ناراحت است واحساس خوشی نمی‌کند؟
حمید خیلی تلاش کرد که پنهان کاری کند، اما اشکی که در گوشه‌ای چشمش حلقه زده بود، نتوانست مانع بیان حقیقت شود وگفت که پدر تو تریاک می‌کارد و این کارش سبب شده که پدرام برای تهیه تریاکش تمام پول ووسایل خانه ما را بفروشد.
عزت با شنیدن گب های حمید تکان خورد و لحظه‌ای به فکر رفت، اما هیچ جوابی برای حمید نداشت. لحظه‌ای مکث کرد و به فکر رفت، اما زمانیکه متوجه شد، دید که حمید رفته است وکسی در اطرافش نیست. عزت همین که به خانه رفت، درگوشه خانه مغموم وخاموش ماند و هرچه فکر می‌کرد، کاری از دستش ساخته نبود، مگر اینکه با باپدراش گب بزند.
آنشب را خواب نرفت و تا صبح به حمید، پدراش، معلم و صنف درسی‌اش فکر کرد. هیچ راه حلی نیافت. فردا خواب آلود و غیرمنظم به کلاس رفت و استاد دوباره کارخانگی دانش‌آموزان را جمع کرد، اما این بار حمید تنها نبود، بلکه عزت نیز در جمع کسانی قرار گرفته بودکه کارخانگی‌اش را انجام نداده بود.
وقتی استاد از او پرسید که چرا کارخانگی‌اش را انجام نداده است، هیچ جواب نداشت. استاد گفت که تو گفته بودی که نه تنها کارخانگی ات را انجام میدهی بلکه ضمانت حمید را نیز کرده‌ای؟ حالا بگویید که چرا شما کارخانگی را انجام نمی‌دهید؟.
زنگ تفریح زده شد واستاد سایر دانش‌آموزان را  به صحن حویلی مکتب فرستاد و به عزت و حمید اجازه تفریح نداد. استاد گفت که باید اول پاسخ بدهید، بعد می توانید به تفریح بروید. عزت نمی‌دانست که ازکجا شروع کند و چگونه این واقعیت را بگوید، اما راه چاره‌ای جزء گفتن واقعیت نداشت.
عزت یک قدم پیش آمد و به استادش گفت که اگر راست را بگوییم به ما کمک می‌کنی؟
استاد تعجب کرد و گفت که چه خبر است؟ بگوید چرا که نه! مگر چه شده که تاهنوز من نمی‌دانم؟
عزت گفت که پدرام دهقان است و تریاک می‌کارد، اما من نمی‌دانستم وهمان روز که از پدرام ودهقانی‌اش برای شما گفتم، حمید از من ناراحت شد وبرای همین بود که می‌خواست جایش را تبدیل کند ودر صف دیگر برود. حمید پسر خوب ودرس خوان است، اما از آنجایکه پدراش معتاداست و پول برای خرید کتابچه و قلم ندارد، کارخانگی‌اش را انجام نمی‌دهد. من از کار پدرام پشیمانم و نمی‌دانم چگونه می توان متوجه‌اش بسازمکه این کار را نکند
حمید هم گفت که استاد من از شما تقاضا می‌کنم که به من کمک کنید تا پدرام را از کشیدن تریاک منصرف کنیم و تداوی کنیم که دیگر پول نان من و مادرام وبرادرکوچکم را تریاک نخرد. به پدر عزت هم  بگوییم که به پدرام تریاک نفروشد. او اگر تریاک نفروشد، پدرام تریاک یافت نمی‌تواند و به فکر ترکش می‌‎افتد.
استاد که از شنیدن سخنان این دو دانشآموز کوچگ بهت زده شده بود، هیچ چیزی به ذهنش نمی‌رسید و فقط حیران به چشمان عزت و حمید خیره شده بود. همانجا بود که در گوشه صنف روی چوکی‌اش نشست و لحظه‌ای به فکر فرو رفت. لحظه‌ای نگذشته بود که دوباره سخنان آن دو دانش‌آموز را در ذهنش مرور کرد.
عزت گفت که استاد من همه چه دارم، کتاب، کتابچه، قلم، پنسیل و تبراق وخوب هم درس می‌خوانم، اما همین که متوجه شدم پدرام تریاک می‌کارد از دیروز تا بحال کتابم را نخوانده ام و به فکرحمید و پدراش و پدرام افتاده ام.
استاد بلند شد و به سوی آن دو رفت و گفت: شما قول بدهید که خوب درس می‌خوانید، من این مشکل را حل می‌کنم. حمید و عزت هردو به طرف استاد پریدند و هرکدام از پاهای استاد گرفتند وبه گریه افتادند. گریه کنان می‌‍گفتند که شما با ما همکاری کنید ما هرطوریکه شما بخواهید، کارخانگی خودرا انجام می‌دهیم.
استاد از همان روز تصمیم گرفت که باید برای این مشکل راه چاره‌ای بیندیشد و آن را حل کند، اما مطمین نبود که بتواند مشکل را حل کند، اما از انجایکه به دانش آموزان قول داده بود، دست به کار شد. زنگ بعداز تفریح را به دانش آموزان درس گفت، اما خودش هم نفهمید که چه می‌گوید. زنگ رخصت نواخته شد و استاد دوباره به سراغ عزت و حمید رفت. هر دو را دید و این بار با مهربانی تمام گفت که شما خوب درس بخوانید و همکاری کنید، این مشکل را با هم حل می کنیم.
استاد همین که ساعت اخر را درس گفت بطرف خانه راه افتاد. در مسیر راه به حمید وعزت فکر کرد، به خودش که قول همکاری داده بود، به اینکه چگونه می‌تواند کمک کند. همین که به خانه رسید، در اتاقش رفت ولحظه‌ای استراحت کرد، وقتی از خواب بیدار شد، خانمش چای سبز را دم کرده و باهم چای نوشیدند. هنوز دهنش را مزه مزه می‌کرد که دوباره بفکر فرو رفتد. خانمش از وی پرسید که خیریت است؟کمی گرفته به نظر می‌رسی؟ معلم درجواب خانمش گفت که آری خیر وخیریت است و کمی خسته بودم، استراحت کردم وحالا هم میرم خانه ملک کمی کار دارم وبر می گردم.
از پیاده راه باریکی که از فراز تپه به کشت زار منتهی می‌شد، راه قریه را در پیش گرفت. در مسیر راه باخود فکر می کرد که چگونه این مساله را مطرح واز ملک کمک بخواهد. . هنوز به دروازه قلعه ملک نرسیده بود که او را دید، از دروازه خارج می‌شود، صدا زد و گفت که ملک صاحب ترا کار دارم.
استاد: سلام علیکم ملک صاحب
ملک: علیکم سلام معلم صاحب این وقت روز واینجا؟ خیریت باشد؟
معلم نفسش راکه در سینه حبس کرده بود، بیرون داد وگفت: ملک صاحب خداکند که مزاحم نشده باشم، جای روان بودید؟
ملک که مردی با وقار ودرعین حال شوخ طبیعت بود گفت: آری جای می‌رفتم، اما از دست دعوای اهالی قریه حال و روز نداریم، حالا شما بگوید که خدا کند خیریت باشد.
معلم گفت: راستش در نخست یک مشوره و بعدا همکاری شما را می‌خواستم، نمی‌دانم که این مزاحمت من شما را از کار نندازد.
ملک قریه گفت: نه معلم صاحب. آنقدر کار ضرور هم نبود، اما حالا که شما آمده‌اید باهم خانه میریم و قصه می‌کنیم. هردو باهم وارد قلعه شدند و در اتاق نشیمن تابستانی ملک قریه رفتند وباهم به گفتگو پرداختند. معلم بدون مقدمه رفت روی اصل ماجرای اتفاق امروز صنفش.
ملک قریه لحظه‌ای مکث کرد و گفت که طفلک معصوم. ادامه داد. هرچند که این تریاک پدر لعنت تداوی ندارد و بد مرض است، اما نمی‌دانم که چه چاره‌ای برای آن بیندیشیم. معلم وسط حرف ملک قریه پرید و گفت: نه نه ملک صاحب اعتیاد تداوی دارد و من به دانش اموزان قول داده ام که این مشکل را حل می‌کنم، اما به تنهایی ازتوان من خارج است پس شما هم لطف کنید و کم کنید تا این مشکل را حل کنیم. حل این مشکل هم زندگی یک خانواده را نجات می‌دهد، هم دانش اموزان را دوباره از تشویش خلاص می کند و هم یک کار خیر وانسانی است که انجام میدهیم.
ملک قریه گفت که فردا شب ختم قران عظیم الشان دارم، تا آنزمان فکر می‌کنم و شب که مهمان‌ها آمد، این مساله را می‌گویم که دیگه کسی در زمین‌ها تریاک نکارد. هرچیزی دیگری که می‌کارید و تخم و بذراش را کار دارید، من تهیه می‌کنم، اما دیگر تریاک نکارید.
معلم از این پیشنهاد ملک قریه بسیار خوشحال شد، اما هنوز مشکل حمید حل نشده بود. همین که داشت خانه ملک را ترک میکرد، بخود فکر می‌کرد که اگر نتواند این مشکل دانش اموزانش را حل کند، به یقین که ازاعتبارش کاسته می‌شود، دیگر معلم یک دوست، یک همکار و یک مربی خوبی بوده نمی‌تواند. در ذهنش هزاران حرف وحدیثی می‌گشت،اما همه آنها را رد می‌کرد وسرانجام با خود کنار آمد که باید انتظار کشید تا ملک قریه چه می‌کند.
فردای همان روز که به سوی مکتب می‌‍رفت، مطمین نبود که به عزت و حمید چه بگوید، اما امیدوار بود که ملک قول همکاری داده شاید، بتوان یک کارش کرد. زنگ مکتب زده شد که حمید و عزت باهم از جلو دروازه اداره به کلاس شان رفتند. ار دست همدیگر گرفته بودند و قدم زنان می رفتند. آن ناراحتی روزهای قبل درسیمایشان دیده نمی‌شد.
استاد سه ساعت اول را با دلهره‌گی تمام درس گفت، اما همش به جوابی می‌اندیشید که بتواند قناعت عزت و حمید را فراهم کند. طی دلش چیزی می‌گفت، اما نمی‌دانست که چه بگوید. زنگ تفریح زده شد که عزت و حمید دم دروازه پیدا شدند. معلم همه دانش اموزان را از کلاس رخصت کرد و آن دو را داخل صدا کرد.
بعداز احوال پرسی گفتند که درس خوانده‌اید؟ هردو خنده کردند و یکصدا گفتند که بلی استاد. اما شما چکار کردید؟ معلم که هر لحظه این سوال در ذهنش می‌گشت، گفت که مساله را با ملک قریه گفته‌ام و امشب ختم قران دارد و یک راه حل برایش می‌سنجیم. عزت چیزی نگفت، اما حمید گفت که ما به گب‌های شما باور داریم.